چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۸

اسماعیل وفا. خطابه متناقض و مغموم اول ماه مه

خطابه متناقض ومغموم ومه آلود ا ول ماه مه
اسماعیل وفا یغمایی

براى اين كه
برادران و خواهران مومن لبخندى بزنند
مى توان به راستى زمزمه كرد:
ريش انبوه «ماركس»
و سبيل محتشم «انگلس» چندان زيبا نبوده اند
كه اولى بوى«خردل» و دومى بوى« توتون» ميداده است!،
وهرچند در كشاكش انقلاب،و جابجائى طبقات
معمولا ! و تا حالا ودر خيلى از اوقات
به دلايل و با توجيهات انقلابى و توحيدى
پيشخوان قصابى تبديل به دادگاه شده است
ساطورها جبه قضاوت پوشيده اند
كاردها و قناره هاى قصابى رياست دادگاه را به عهده گرفته اند
وسرود خونين جهل آگين
و ذكرزهرآلود ميليونى«اعدام بايد گردد، اقدام بايد گردد»
ارزش جان آدمى را
از با دى كه از زير دمب خرگوشى گمنام و تنها
در صحرا ئى بى نام رها شود نازل تر كرده است،
و لاجرم پيكرهاى متهمان محاكمه نشده
چنانكه در پشت بام« مدرسه علوى»
تبديل به جوالهائى له شده از سرب شده است
[وما البته داشتيم چائى قند پهلويمان را مى خورديم
و از وزيدن نسيم آزادى!!
بر زيتونه هاى امام كيف مى كرديم]
به نظر من
«لنين» در تيرباران بچه هاى خردسال«آخرين تزار»
بيرحمى كرد،
واسكلتهاى خشكيده كشتگان و مردگان ديكتاتورى فربه«استالين»
بدون تعارف هنوز هم بعد از سالها،
چندين وچند تن وزن دارد،
وبراى اين كه
برادران و خواهران مومن بيشتر لبخندى بزنند
مى توان زمزمه ها را اين چنين ادامه داد:
كه به دليل تجمع مومنان صاحب صلاحيت و انقلابى!
«ماكسيم گوركى» هرگز عضو حزب كمونيست نشد،
و «مايا كوفسكى» به دليل وفور دستما ل
و الاغهاى سراپا هيكل! گوش، دچار استفراغ روحى شد
و تيرى بر قلب خود نشاند وفلنگ را بست و رفت،
و«سرگئى يسنين» رگش را زد
و به لطف حق تناقضاتش را حل كرد و با خودش به وحدت رسيد،
و بنا بر گفته رفقاى چينى من«چى يه» و« يائو يائو»
[مائوئيستهاى دو آتشه اسبق
و ضد مائوئيستهاى دو آتشه اكنون]
و شهادت عمه «يائو يائو»
كه زيبائى و تجربيات فراموش ناشدنى شگفتى داشته است!
«مائوتسه تونگ» رهبرى بدون شك
و در تمام زمينه هاى جسمى و روحى و غيره توانا وتاريخى،
ولى تمام هيكل، كيش و شخصيت بود
كه فكر مى كرد از «فلان نقطه خاص» آسمان افتاده است
و اين اواخرعمر
مشروعيت خود را ازتاريخ نمى دانسته
كه مشروعيت تاريخ
ويك ميليارد و اندى مردم چين را به خود مشروط كرده بود!.


براى اين كه
رفقاى چپ خوشحال بشوند
مى توان گفت:
بنا بر نص تورات
«يهوه» خرابكارى هاى توجيه ناپذير
و افتضاحات فراوانى مرتكب شده است،
ومثلا دختران فلكزده يهودرا
به دليل بستن خلخال كچل كرد
وجماعتى از يهوديان مادر مرده را
به جرم خوردن عد سى ونان و پياز!!
تبديل به ميمون و عنتر فرمود
تا ورجه ورجه كنند و باعث عبرت سايرين بشوند،
و به دسته ديگرى گفت دو دسته بشوند
و همديگر را تا مى توانند بكشند
تا رضايت ايشان و هيتلر جلب شود!
وپيامبر بزرگوارش«داوود نبى»،
همسر سردار سپاهش را تور زد
وسردار سپاهش را پى نخود سياه فرستاد تاكشته شود،
وپسر داوود نبى
چنانكه تورات مى گويد و« لوركا» سروده است
به خواهرش «تامار» تجاوز كرد
و«سليمان نبى» به دليل انباشت طلا
روى «اوناسيس» و «راكفلر» و «برلوسكونى» را سفيد كرد
و قاعدتا
[ اگرباور داشته باشيم
كه انباشت سرمايه زاده ى استثمار است
حتى اگر صاحبكار سليمان نبى باشد
و خانم بلقيس هم عيالش باشد
و قاليچه پرنده هم داشته باشد ]
پدر ملت را در آورده،
و آخرين پيامبر
در سن پنجاه و دو سه سالگى
ــ در سن كنونى راقم اين سطور!! ــ
با «عايشه» نه ساله ازدواج كرد
و بهانه به دست گمراهان داد
و باعث شد كه ما مسلمانان مظلوم آواره
هزار و چند صد سال بعد و با اين همه گرفتارى
[و هنگامى كه در چاد
مسلمين از گرسنگى تاپاله شتر مى خورند
و با شاش شتر سرشان را مى شورند
و از گرسنگى سلاخى مى شوند
و وضعشان از هزار سال قبل افتضاحتر است]
دائما مورد سئوال بيدينان و كافران آواره تر از خود قرار بگيريم!
و پاسخ بدهيم كه:
چرا نمى فهميد و شعور نداريد
پيغمبر وضعش با ما فرق مى كند!
و آيه هاى مربوط به دست و پا بريدن
وچهار تا زن گرفتن
وكتك زدن خانمها و...
از متشابهات است و نه محكمات!
هر چند كه به فرموده خود خدا
يك حرف از كلام خدا تا قيام قيامت تغيير پذير نيست
و اين مائيم كه بايدبعد از چهارده قرن
همت بكنيم و پيدا بكنيم هندوانه فروش را!.


براى اينكه باز هم برادران و خواهران مومن
به ريش و سبيل لنين و استالين لبخندى بزنند
مى توان به راستى زمزمه كرد:
حرفهاى« ميلوان جيلاس» و« مدود اف»
و« كاستلر»و«جورج ارول»
و« ريچارد رايت» و« سيلونه» و«آندره ژيد»
و «آندره مالرو» و«استفن كرين»و« سولژنيتسين»
و چند خروار معترض و بريده ديگر
از مزدوران بورژوازى!! واقعى است
وحضرت عباسى ديكتاتورى پرولتاريا
به رهبرى تكنوكراتهاى شكم گنده سبيلو
دست آخر پدر پرولتاريا را در آورد،
و وقتى كه يك كارگر
بخاطر دزديدن يك گونى آرد تيرباران مى شد
درسالن بزرگ بيت رهبرى!
هرشب چندين گونى آرد فرد اعلاى دو الكه
كه توسط خبازان خبره تبديل به كيكهاى خوشمزه شده بود
توسط رهبر و آقايان سبيل گنده و خانمهاى گردن كلفتشان
همراه با چند ده ليتر ودكاى ناب
به سلامتى بيضتين بى نظيرو بيضاىهميشه جنبان رهبرى
[كه ستاره هاى پنج پر سرخ بر آن سوسو مى زدند]
به سلامتى پرولتاريا
ومنجمله همان كارگر تيرباران شده
نوش جان و گواراى وجود حضرات مى شد،
ونيز انبارهاى باز شده پرونده هاى دوران استالين مى گويند
نيمه شب وقتى نسيم بر فراز كاخ تزارها
پرچم پرولتاريا را به رقص مى آورده
و ماه با شكوهى شاعرانه
بر فراز مجسمه هاى غول آساى حضرتش
ودر پشت پنجره هاى كرملين نور مى افشانده
تا سبيل كلفت رهبركبيرخطاناپذير
و فاتح بلاترديد جنگ قهرمانانه ضد فاشيستى را
با مهتاب آسمانى عطر اگين كند
و وقتى پيشوا و بيضتينش،
هرسه،معصومانه غرق خواب و آرامش بوده اند
و هر سه غرق در روياهاى گرم وگرد و رنگين،
در پشت ديوارهاى شكنجه گاههاى فرياد زده
كودن ترين اراذل لامذهب بيدين!!
شلاق بركف و كف آلوده در دفاع از حزب و ديكتاتورش
بر دفاتر شعر و رمان مى تيزيده اند
وبر سر و سبيل شاعران و نويسندگان مى شاشيده اند
وبازجويان هوشيارترين روشنفكرانى بوده اند،
كه سوسياليسم را بدون آزادى فهم نمى كرده اند،
و قبول نداشته اند
كه ماجراى چوپان آسمانى و گله گوسفند
با انواع تمهيدات انقلابى
تبديل به چوپان زمينى و باز هم گله هاى گوسفند و مكرر شود
و وقتى هم كه ديوار فرو ريخت
متاسفانه
نوه هاى شكنجه شدگان براى تن فروشى و يا عملگى
به آنسوى« ديوار» سرازير شدند
و هنوز هم سرازير مى شوند
تا در ازاى سى يورو و گاهى كمتر
دستها يا رانهاى خود را بفروشند.



براى اينكه
باز هم ! رفقاى چپ هم! بيشتر خوشحال بشوند
و از آنجا كه خداوند
از اگاهان امت
و منجمله از شاعران بزرگ و متوسط و كوچك
كه بدبختانه كمى آگاهى دارند، تعهد گرفته است
در مقابل پلشتى ها ساكت ننشينند
و به آنها قول داده كه آنها را به جهنم نخواهد برد
و آن آيه سوره شعرا را هم
بخاطر شيره مالى بر سر جناح محافظه كار نازل كرده
وخود خودش بدون اجازه مقدسين و مقدسات معترض
به شعرا و نويسندگان اجازه نامچه مخصوص داده است
و ان را با اثر انگشت خود ممهور كرده
كه از خودش، يعنى خدا نترسند
يعنى در حقيقت بترسند!
و حرفهاى حق را بزنند
و حرفهاى ناگفتنى را هم كمابيش و گاهى از اوقات
با رعايت مرز چپ و راست
و عدم سوء استفاده ملاها بزنند
حتى اگر به گوشه سبيل اسلام بر بخورد
مى توان گفت:
برغم گفته امام خمينى كه فرمود:
تمام بدبختى هاى اسلام از مسلمين است
مى توان عرض كرد:
شايد تمام بدبختى هاى مسلمين از اسلام است
واسلام پدر مسلمين را براستى در آورده است
زيرا حتى در رژيم غير اسلامى و طاغوتى «مرحوم طاغوت!!»
كه اين فقير
مثل خيلى هاى ديگر در زندانهايش به شلاق بسته شدم
تمام مخارج جشنهاى دو هزار و پانصد ساله
به اندازه دزدى هاى يكماهه رفسنجانى
و همه طلا آلات مشهدى فرح
به اندازه يكدهم جواهرات حاجيه خانم واعظ طبسى نبوده است،
و در جمهورىغير اسلامى غير شيعى شاه
[اگر چه آنمرحوم با استبداد سلطنتى خود
از پايه گذاران استبداد اسلامى بود]
نه دختران دانشجو صيغه رو بودند!
نه شش هفت ميليون بيكار وجود داشت!
نه سه چهار ميليون معتا د!
نه چهار صد هزار زن تنفروش!
نه دو ميليون مرده جنگى!
نه اين همه كرد و تركمن و بلوچ كشته شده!
نه صد و چند ده هزار تير باران شده!،
نه در شب اعدام به زنان تجاوز مى كردند!
نه خون كسى را مى كشيدند!
نه چشم كسى را در مى آوردند!
نه هفتاد در صد مردم زير خط فقربودند!
نه بريدن دست دزد رواج داشت!
نه سنگسار و اين همه دار!
نه سه چهار ميليون نفر آواره شدند!
نه اين همه آدم در تبعيد مردند!
نه زندانها بستر رودخانه چند صد هزار زندانى شد!
نه هر گوساله ريشدارى ادعاى رسالت داشت
و نه هزار كوفت و زهر مار ديگر
كه بيان آنها
باعث ملال خاطر خواننده خواهد شد.



بدين ترتيب
و بر اين روال
و با تائيدات قادر متعال
و خداوند ذوالجلال
مى بينيد كه چه دنياى مزخرفى داريم
كه اگر نخواهيم زير سبيلى بينديشيم
و يا ريش ملا و شيخى را دنباله رو بشويم،
عجالتا!! نه مى شود به ديوار ايمان تكيه داد
و سرى به شانه خدا گذاشت و كمى گريه كرد
و كمى خستگى در كرد و با خدا گپى زد و درد دلى كرد
وفنجانى چاى دم شده با آب كوثر نوشيد
و نه به سايه هاى روشن كفر پناه برد!
و با شيطان مطرود مادر مرده بهتان خورده خوش و بشى كرد
و سيگار خود را با آتش شاخهاى شعله ورش چاق كرد
و درد دلهاى او را گوش كرد

اما با اين همه
و به هر حال
[و باز هم با تائيدات قادر متعال
و خداوند ذوالجلال
و ادراك شاعرى«لا ترياليست» و «ما مذهب»
و شكسته احوال!
كه به حول و قوه الهى
عمرش دارد ميان مسجد و ميخانه و در تبعيد تمام مى شود
و متاسفانه هنوزهم فكر مى كند كه با تمام اين افتضاحات
ديكتاتورى خوب وجود ندارد
شرارت شرارت را توجيه نمى كند
و دجاليت دجاليت را
و حقه بازى پدر سوختگى را
و دروغ دروغ را
وهدف وسيله را
و وسيله همه چيز را!
وبايد براى تعويض وضع دنيا با شيوه هاى آدم وار كوشيد،]
اگر آلودگى هوا بشريت را خفه نكند
و طبيعت نميرد
و سوراخ ازن بيشتر از اين سوراخ تر نشود
و يخهاى قطبى آب و خرسهاى قطبى بى خانمان نشوند
و دچار مصيبت پناهندگى نشوند تا دائم بازيچه اين و آن بشوند
و شترسنگها و فيلصخره هاى آ سمانى د خل زمين را نياورند
و بلاهت و گنده دماغى كسانى كه افسار جهان را در دست دارند
دنيا را بيش از اين به گند نكشد
و بمبهاى سرمايه
قلب زمين را چون چشمان كودكان عراقى نتركاند
و حادثه چرنوبيل تكرار نشود
و دجال سوار بر الاغش نشود
و امام زمان ظهور نكند
و اسرافيل بوق پايان جهان را نزند
وباران ببارد و علفها سبز شوند و بزها آنها را بچرند
وغلغل چشمه ها و زردى گندمزارها سخاوت خدا را سرود بخوانند
و اسبها شيهه بكشند و گربه ها ميو ميو كنند
و گنجشكها جيك جيك كنند
و كلاغها صابون را از لب حوض بدزدند
وبرلوسكونى ثروت خانوادگى اش رادر دوران حكومتش
از سه و نيم ميليارد يورو
به سيزده و نيم ميليارد يورو افزايش دهد
و با زهم بلبل بر شاخ گل بتواند بخواند
و بيل كلينتون بتواند درهنگام ملاقات با ياسر عرفات
براى ساختن يك خاطره و يك عشقبازى كم نظير
او را قال بگذارد و در اتاق كنارى با مونيكا خلوت كند
و در اين كشاكش عرفات مظلومانه چائى اش را بخورد
و خورشيد خود را در رودخانه ها تماشا كند
و ماه در اقيانوسها،
و هر روز در اثر كمبود آب اشاميدنى24000 نفر بميرند
ولى ما شيعيان داغدار
فقط بخاطر تشنگى شهداى كربلا سينه بزنيم،
و...بدينمنوال كارگران روز به روز لاغرتر
و سرمايه داران چاق و چله تر شوند
ودر كنار اينها شاعران دل و دماغ داشته باشند
گاهى يواشكى در حكومتهاى انقلابى! شعر بورژوائى بگويند
يعنى گاهى از زيبائى گيس و گوش و دماغ زنها چيز بنويسند
تا آژانهاى آهنى بيايند و دستگيرشان كنند
و زنها براى آزادى آنها
در مقابل كلانترى محله تظاهرات كنند،
اگر تمام اين چيزهاى مضحك و يا غم انگيز


اگر همه ى اينها
و هزاران چيز مثل اينها اتفاق نيفتد و اتفاق بيفتد
و زمين و طبيعت و انسان بر جا بمانند
آن وقت باور كنيد اى دوستان اسبق و سابق و لاحق و كنونى
و اى كسانى كه هى بمن ميل مى زنيد
كه سر بسر خدا نگذارم
و براى من و خدا تكليف تعين مى كنيد!
و اى تمام كسانى كه مى خواهيد بدانيد
و خرك خودتان را از باتلاق جهل مركب برهانيد
واسب خرد از گنبد گردون بجهانيد،
كه نه خداوند متعال و قادر ذوالجلال
كه در عظمتش شكى نيست
نه صد و بيست و چهار هزار پيغمبر
كه بدون شك تمامشان بر حق اند
نه دوازده امام و چهارده معصوم
كه مخلص تمامشان هستيم
نه امام زمان كه بر منكرانش لعنت
نه شيوا ، نه ميترا،
نه حضرت ملك طاووس و نه جناب بها الله
نه بلغوريات صد من يك غاز
ــ تاريخى ـ اجتماعى – سياسى داعيه داران مذاهب
كه خودشان هم مثل من و شما
درست و حسابى معناى آنها را نمى فهمند!
[و گاهى يك چيزهائى مى گويند كه ما خوشمان بيايد
و ماهم تائيد مى كنيم كه ايشان بدشان نيايد]
نه سوسياليزم ورشكسته ديروز
و يا سوسياليزم ريغو وخسته رسمى وشرعى و دولتى امروز
بل سوسياليزم شاداب فردا[ شايد فردائى دور]
[با مهربانى لبخندش
با شانه هاى پهناور و نيرومندش
و كلافهاى عضلات پولادگون مواجش]
از افقى كاملا انسانى و تجربه شده
از افقى كه تمام كاردهاى بيرحم سرمايه
تا دسته به استخوانها نشسته و ديگر نمى تواند جلوتر برود
از افق خاكسترها و غبارهاى ما
از افق سينه ها و انديشه هاى فراخ و پر وسعت
از افق زيبائى دستها كه به ايده ها شكل مى دهند
از افق انسان انديشه ورز تا همين الان
از افقى كه شعور و دانش و شرف
مستعضعفين كور و كچل مشنگ را تبديل به زحمتكشان كرده است
و آنان را به صلاحيتى نوين آراسته است
اندك اندك و بناچار و لاجرم
چون خورشيدى پاك و حياتبخش طلوع خواهد كرد
وپيام زيبا و انسانى نخستين روز ماه مه طنين انداز خواهد شد
پيامى نه تنها براى بلندگوهاى احزاب كارگران
بل براى
ناقوسها
مناره ها!
كرناها
و زنگها
پيامى كه سرودى مشترك خواهد بود
و سرودى كه فرزندان مسيح ومحمد و موسى و بودا
آن را همصدا و همشانه بافرزندان ماركس خواهند خواند
و مومنان نيز چون كافران!
گرماى زندگى بخش آن را احساس خواهند كرد.

( يكروز مانده به اول ماه مه )2006

جمعه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۸

راز عشق. اسماعیل وفا. ترجمه به آلمانی. ملیحه رهبری

Das Geheimnis der Liebe
Über sich herauswachsen heißt Liebe.
Zerstören der Mauern,
sich Ausbreiten
und
sich erdenfern erhöhen.
Liebe ist
die Wissenschaft der Geheimnisse:
sich von der Tradition lossagen,
sich ins Universum hinein begeben,
Stein, Stern und Menschen verstehen
und denjenigen, der sich nicht geschlagen
gibt.
Liebe heißt, sich nicht fürchten, tapfer sein,
die Trommel schlagen
und das schäumende Meer.
Mach die Augen auf,
Der Kummer ist verschwunden.
Die Heiterkeit ist gekommen.
Tod hat sich in das Gewand des Lebens gehüllt,
und die Welt singt.
Mach die Augen auf!

راز عشق
عشق از خود فراشدنست،
ویرانی حصارهاست
گسترده شدن
و
ارتفاع یافتن.

عشق
دانش رازهاست
میراث خویشتن را رها کردن
شناسنامه ی جهان را به وام گرفتن
درک سنگ و ستاره و انسان
وآنکه می جنگد،
عشق نترسیدن و شجاعت هاست
ضربات دف
و دریای کف آلود.

نگاه کن!
اندوه رفت و شادی آمد
مرگ جامه ی زندگی پوشید
و جهان آواز می خواند،
نگاه کن.

اسماعیل وفا. قصیده. غرش آزادی



غرش آزادي
اسماعیل وفا یغمائی
ني نسيم اين بانگ توفان! بانگ توفانست اين!
اين كه بر ره اين چنين غران و كوبانست اين
گوش داريدش! ببينيدش! كه از ره ميرسد
آي توفان! آي توفان گل افشا نست اين
صدهزاران مشت دارد، هر يكي البرز كوه
با هزاران پاي رودآسا خروشانست اين
هرچه ظلمت تيره تر، او ميدرخشد خيره تر
همچنان فراهورائي فروزانست اين
گر خدائي ميتواند بود باري،اين خداست!
خصم شيخان، ـ سمبل امروز شيطانست ـ اين
پاي تا سر جمله بينائي است چونان كهكشان
جنگل خورشيدها و ماه تابانست اين
مي سرايد، مي نوازد، مي رسد از شش جهت
وه كه او خنياگر هركوي و ميدانست اين
آي نوميدان بي باور ! خدا را يك نگاه!
در نگاه هركسي، پيدا و پنهان است اين
با تمام رنجها و با تمام راهها
بر سر عهد ازل بر عهد و پيمانست اين
مي وزد از گورهاي كشتگان ظلم و جور
اشك چشم مادران خون شهيدانست اين
در سياهي هاي شبهاي خيابانهاي شرم
انتظارخواهران ما، به تهرانست اين اين
روي بسترهائي از نان و نياز و جبر ودرد
رعشه هاي مرگبار صدهزارانست اين
انتظار صد هزاران كودك ويران شده
در شب تاريك بي پايان ويرانست اين
انتظار ملتي بي نان و بي آزادي است
نعره‌ي آزادي است اين غرش نان است اين
مي رسد تا بشكند تا بر درد تا بگسلد
دشمن ويرانگر زنجير و زندانست اين
دشمن انديشه هاي كهنه و گنديده است
دشمن دين ني،كه خصم دين فروشانست اين
مي رسد تا بر كشد تا برنهد بر خشت، خشت
بارگاه مردمان را سقف و ايوان است اين
از زمين زاده ست اين نز آسمان ـ اي آسمان! ـ
زاده اندر كارگاه رنج انسانست اين
او نمي ميرد كه ميجوشد زمعناي حيات
تن ندارد او كه سر تا پا همه جا نست اين
هر كه را كشتند در او بار ديگر زاده شد
گر مسيحي هست هان عيساي دورانست اين
ما اگر مرديم يا مانديم هرگز نيست غم
او بماند او كه جان و روح ايران است اين

دو غزل به یاد دکتر کاظم رجوی. اسماعیل وفا یغمایی

ما را طریق دامن توفان دریدنست
اسماعیل وفا یغمائی
به یاد دکتر کاظم رجوی
ما را طريق دامن توفان دريدنست
راه از ميان سيل خروشان بريدنست
در شعله هاي خويش به قلب شب سياه
چون آفتاب ، وحشي و سوزان دميدنست
بر قله هاي عزم گل وحشي اميد
از شاخه هاي صاعقه سرخ چيدنست
مائيم آن سپيده كه ما را غروب نيست
ور هست تا سپيده ديگر رسيدنست
« مي در قدح كنيد رفيقان و گل به جيب
رسم عزاي ما نه گريبان دريدنست »


بیت آخر از وحشی بافقی است
*******
چون بوی گل اگر چه که بر باد میرویم
اسماعیل وفا یغمائی
به یاد دکتر کاظم رجوی
چون بوي گل اگر چه كه بر باد ميرويم
با قلب داغديدة خود شاد ميرويم
بر ما حرام كرد چو اين چرخ بي ستون
شيريني حيات . چو فرهاد ميرويم
زين رنج بيكرانه همين گنج بيكران
ما را بس اي رقيب كه آزاد ميرويم
امروز شرط نيست زمان ميكند عيان
بر باد تا كدام ز بنياد ميرويم
در خون شكسته ايم يكايك هزار شكر
زآنرو كه سر بلند چو فرياد ميرويم
انده به دل مدار «وفا» چون در اين طريق
با مرگ هم به منزل ميعاد ميرويم

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۸

صید توفان. اسماعیل وفا.

















************************


صید توفان
اسماعیل وفا یغمائی
به بیداریست این نه در خوابها
نهان است کشتی به گردابها
خروشنده توفان تاریک تلخ
جبالی بر آورده از آبها
به هر آبکوهی روان موجها
چنان صخره هائی به قیرابها
ز هر صخره ی تار صد پتک کور
به کوبش چنان پتک ضرابها
بغرند چونان سگان رعدها
بر افلاک در ژرف دولابها
کلاف درخشان صد آذرخش
به رخشش چوساطور قصابها
چراغی نه پیدا مگر او که نیست
نشانی ز خورشید و مهتابها
که خورشید گم گشت ومه غرق شد
در امواج مجنون سیلابها
به کشتی درون،مردمانی به هم
زمردان، زنان، شیخ ها شاب ها
ز توفان به توفان سفر کردگان
زمحرابها تا به محرابها
فرو بسته بر خویش هر باب را
مگر باب الابواب نوابها
به سودای ساحل نبسته دوچشم
فرو شسته از چشمها خوابها
بیفکنده در صید توفان به بحر
کران تا کران تور و قلابها
کنون جنگ توفان و کشتی ببین
تو در قاب دریا نه در قابها
ا«وفا» چیست تقدیر؟، در برج دور
خموشند و ساکن! سطرلابها
بیست و یکم آوریل دو هزار و نه

یکشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۸

خوش می دخشد اذرخش. اسماعیل وفا یغمائی


خوش می درخشد آذرخش
اسماعیل وفا


خوش می درخشد، آذرخش
در هرای پرغوغای بی پروای رعدها
میان جان ما،میان چشمان ما
میان آرمان ما و ایمان ما
و میان آغاز ما و پایان ما
هنگام که باران بر گورهامان می بارد
و ما هنوز خاموشیم


چه بسیار چه بسیار چه بسیار
تاختیم وساختیم و افروختیم و سوختیم
و هنوز نیز می سوزیم
اگر چه در خاکستر نیمگرم خویش
و می نگریم از پش پرده های اشک
که خوش می درخشد آذرخش
و دریغا رفیقا
که ندیده ای و دیده ام
که آغازش در خون و وهم و خیال پا سفت کرده است
و پایانش در خرافه و محال
و درنیمراه آغاز و پایانش
مائیم که سوخته ایم و می سوزیم
و مائیم که مرده ایم و میمیریم
و مائیم که خاکستر شده ایم و خاکستر می شویم
و مائیم که بر گورهای خویش گریسته ایم و می گرییم
خوش می درخشد آذرخش
و بادا آذرخشی دیگر
و تندری
که ترانه ای دیگر سر کند
خوش می درخشد آذرخش
بیست آوریل دوهزار و نه

شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۸

اسماعیل وفا یغمایی. عاشقانه در ماهور


عاشقانه(در ماهور)ا
اسماعیل وفا یغمائی
زشت من! زيباى من! كابوس من ،رؤياى من
ديشب و ديروز و امروز من و فرداى من
از تو خاموشم، ــ اگر سر در گريبان همچو بيدــ
از تو فرياد من و بانگ من و غوغاى من
اختر من، ماه من، خورشيد من، در اين شبان
تا به كى، در جستجويت چشم شب پيماى من
زورق من، موج من،رقص فرود و اوج من
ساحل پيدا و پنهان من ودرياى من
بوسه گاه من به شبهاى وصال و در فراق
تا سحربيدار تو چشمان خونپالاى من
وه چه شيرينى تو در تلخى!، كه «شيرين» گر چه تلخ
شهد «فرهاد»ست و «مجنون» تو، اى «ليلا»ى من
نيست ماوائى مرا، كاندر جهان آواره ام
با زكن گيسو ! كه باشد آخرين ماواى من
كاش در گرماى آغوش تو گردد پيكرم ــ
سرد، تا گم در تو گردد واپسين گرماى من
كاش در چشمان تو، چشمان خود بر هم نهم
تا كه در چشم تو باشد بعد مردن جاى من
سوخت در سوداى توهم سود و هم سرمايه ام
سود من اينك تو!، اى سرمايه ى سوداى من!
كفر من، ايمان من،هم جسم من هم جان من
دانش من، جهل من! ، نادان من، داناى من
نقص من،اكمال من، هم بند من هم بال من
راه من، بيراه من ،هم خستگى هم پاى من
خشكسال من توئى، مردم دگر از تشنگى!
هم توئى رود من و هم ابر باران زاى من
چون خمارم از تو خيزد، مستى من هم زتوست
باده من، رطل من ، خم من و ميناى من
سالها بگذشته، بيرحمانه بر رخسار تو
دوستت دارم هنوز اى پير و اى برناى من
وه !چنين پير و چنين زيبا خدايا! كيست كيست؟
آنكه او باشد مثال ماه مهر آساى من
تو نه يك عشقى، كه يك مجموعه عشقى اى نگار!
مادر من،دختر من! همسر و همتاى من
نيست جز نامت نوائى گر بر آيد دمبدم
از لب من، از دل من، از نى و از ناى من
مسجد و ميخانه ى من،اى خدا ـ شيطان من
اوج بى پروائى وهم باعث پرواى من
چيست دين تو؟ كه جويم در تو رسم كفر و دين
مسلم وزرتشتى و نصرانى و ترساى من
نى كليمى ، نى مسيحى ، نى مسلمانم كه اوست
هم «محمد» هم «مسيح» وهم بود « موسا»ى من
يا على! رفتيم ما از خانقاهت، عفو كن
بعد از اين من عبد و او جاى تو شد مولاى من
تا ترا بشناختم، راز نهان بشكافتم
هم «اهورا»ى منى اينك تو هم «مزدا»ى من
آه معشوق من اى «ايران»! بياويز از« وفا»ا
اين غزل را همچو گل بر گردن، اى زيباى من
از مجموعه منتشر شده نیایش نهانی مرتدان

سه‌شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۸

ترانه تلخ خاموش تبعیدی// اسماعیل وفا یغمائی

  1. ترانه تلخ خاموش تبعیدی
    اسماعیل وفا
    راست می گوئی دشمن!ا
    نه بعد از سی سال
    که حتی، بعد از سیصد سال
    از اینسوی مرزها!ا
    در اینسوی مرزها
    قرار نیست که ما انقلاب بکنیم
    که ما نمی توانیم انقلاب بکنیم
    قرار نیست که ما سرنگونت سازیم
    که ما نمی توانیم سرنگونت سازیم
    راست می گوئی دشمن
    ولی فراموش نکن دشمن!ا
    که فراموش نکرده ایم ما
    نه درخم هیچ خیابانی
    نه درگذر هیچ کوچه ای
    نه درهنگام غذا خوردن
    نه وقتی که حتی در خوابیم
    که فراموش نکرده ایم هرگز
    که ما قطره ای از آن دریائیم
    و بخشی از آن میلیونهامردمیم
    که در پیرامون تو می گذرند
    که در پیرامون تو رنج می کشند
    که در پیرامون تو نفس می کشند
    که در پیرامون تو گرسنه اند
    که در پیرامون تو زخمی اند
  2. که در پیرامون تو خشمگینند
    که قرار است
    برخیزن
    د
    و مطمئن باش که این مردم بر خواهند خواست
    و قرار است در خیابانها بغرند
    و در خیابانها خواهند غرید
    و قرار است که انقلاب کنند
    . وانقلاب خواهند کرد
    و قرار است که سرنگونت سازند
    و سر نگونت خواهند کرد
    و قرار است که فرو گیرند و خردت کنند
    و فرو می گیرند و خردت می کند
    و قرار است به آتشت کشند
    و به آتشت می کشند
    و قرار است بر خاکسترت بشاشند
    و بر خاکسترت خواهند شاشید
    و قرار است بعد از شاشیدن میهنشان را بسازند
    و میهنشان را خواهند ساخت
    راست می گوئی دشمن
    ولی فراموش نکن
  3. که فراموش نکرده ایم
    که فراموش نکرده ایم
    که فراموش نکرده ایم
    حتی یک لحظه در این سی سال
    حتی یک لحظه در این سی سال
    حتی یک لحظه در این سی سال
    که قطره ای ازآن دریائیم اگر چه دور از آن دریا
    و بخشی از آن مردمیم اگر چه دور از ان میهن
    که در پیرامون تو می گذرند
    که در پیرامون تو رنج می کشند
    که در پیرامون تو......ا
    چهارده آوریل دو هزار و نه