چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۸

رازها نمی میرند. اسماعیل وفا


رازها نمی میرند
اسماعیل وفا
چه بسیار راز
چه بسیار رازها درسینه ها
و خاموش می مانیم
می میریم
و غبار میشویم
رازها اما
نه می میرند و نه غبار میشوند
بر می آیند از اعماق خاکها
پر واز کنان چو گله های پرندگان ناپیدا
و نهان شده در همه جا
در آب و آتش و خاک و باد
در اشیاء و آدمیان
ودر انچه هست و هر آنچه نیست

رازها نمی میرند
می مانند و بر ژرفای جهان می افزایند
بر زرفای قلبها و نگاه شاعران
که رازها را میبیند و میشنوند و می بویند و می چشند
که بر پوست رازها دست می سایند
که رازها را در اغوش میکشند
و رازها را میسرایند
چه بسیار راز
چه بسیار رازها....
بیست و شش 2009سپتامبر

نیایش نهانی مرتدان. اسماعیل وفا.

نیایش نهانی مرتدان
اسماعیل وفا

بتاب ای خداوند!
عریان بر جهان
تاجهان
بر تو بتابد
عریان.


بتاب ای خداوند!
بتاب بر رسولان
و کتابهای کهن
وآنانکه خود را رسولان تو می دانند!
بتاب بر ناقوسها و مناره ها و کرناها
بتاب بر دستارها و جامه های رسولا نت
بتاب براعماق دهلیزها و واژه های شعله ور
بتاب برخاکسترها و الماسها
بتاب بر دروغ و حقیقت
بتاب بر قلبهای ما
بر قلبهای تمام ما و نه برگزیدگان!

بتاب تا بر تو بتابند
و حقیقت را بی هیچ حائل نظاره کنیم
بی هیچ حائل حتی حائل برگزیدگان
ونظاره کنیم
یکسانی ونا یکسانی تابش را
نور را در برابر نور
و یا....
که آنانکه
بی نهایت ترا در نهایت خود محصور کردند
زمان را کشتند
خود را یافتند
ترا گم کردند
و ما را گمراه
و آنانکه
نهایت خود را دربی نهایت تو محصور کردند
زمان را باز آفریدند
خود را گم کردند
ترا یافتند
و ما را در راه.


بتاب ای خداوند!
بتاب تا همه چیز با تو بتابد
در تو بتابد
وتاریکی کلمات محو شود
و رسولان خاموش شوند
و صدای تو را بشنویم
و چشمان ما باز گردد
و کتاب جهان گشوده شود
و آدمیان نه کتابهای کهن
که کوهها را تلاوت کنند
ودشتها و دریاها را
وستارگان و صحراها را
و زمین وزمان را
و آسمانها را
و کهکشانها را.


بتا ب ای خداوند!
بتاب که از این همه نهایت و نقمت
خسته ایم
ودلخسته
و شکسته
بتاب تا جهان وبی نهایت کتاب تو
ونو شدن در پی نو شدن پیامبر تو باشد
بتاب تا وجود را تلاوت کنیم
بتاب
تا ترا
تلاوت کنیم!
تا یکدیگر را تلاوت کنیم
ویگانه شویم


بتاب ای خداوند بر چار سوی جهان
بتاب
و بنگر!
که تشنگانند مردمانت!
پس در کوزه هاشان چشمه ساری بجوشان
که گرسنگانند مردمانت
پس در سفره هاشان گندمزاری برویان
که عریانان اند مردمانت به جسم
و فرو پیچیدگان و فرو پوشیدگانند در جان،
پس بپوشان و عریانشان کن
که سوگوارانند مردمانت
پس سورشان باش ولبخندی بر لبهاشان برقصان
که تنهایانند مردمانت
پس بتاب ای خداوند
تا بتابیم و تنها نباشیم
بتاب
ای خداوند.......
9 اکتبر 2006

پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۸

غزل مشدی. اسماعیل وفا

غزل مشدی. اسماعیل وفا
یره جون باز شبه اما داره آفتاب مزنه
بعد از این روزای تاریک و بی مهتاب مزنه
اینهمه ماه و ستاره چی مگن تو آسمون
به ماها مگن یره باز دره آفتاب مزنه
خروسا بعد سی سال قوقولیقو باز مخنن
خنه ها ره کیه که جارو کنون آب مزنه
بعد سی سال سیا ،سیا پوشی خورشید خانم
باز دره لپاشو سرخاب و سفیداب مزنه
باز دره ابرواشو ور مداره نمدونه که
ابرواش طعنه به هر خنجر کجتاب مزنه
خورشیده همونیه که گفته حافظ ابرواش
دل مومن رو پیش خدا تو محراب مزنه
باز دره صد دفه گیساشو مرتب مکنه
چشاشم دو دو پی کفشاو جوراب مزنه
پشت کوه همراه خورشید، رستمم داره میاد
پشت هم داره چرا «ندا»ی «سهراب» مزنه
سهرابو این دفه رستم نه ،که شیخا کشتن
از غم اینه چشاش گریه نه، خوناب مزنه
حرمت گنبد سبز !پاشو یره آخرشه
سیدعلی نقش خودشره داره رو آب مزنه
یا امام رضا ببخش! خوبه بدونی که (وفا)
بعد ملا دو سه تا شیشه می ناب مزنه
بیست و چهار سپتامبر دو هزار و نه

چهارشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۸

غزل کوچه باغی مقام معظم. شماره 2. اسماعیل وفا

غزلی کوچه باغی مقام معظم. شماره 2.اسماعیل وفا
جیشیده است خلق به اسبیل و ریش ما
از ترس گشته رنگ رخ ما چو جیش ما
تا لحظه ای زوحشت ملت بیارمم
یاران کجاست! منقل و فور و حشیش ما
گفتند مرده باد! چه کس؟بنده، وای من
وین قلب نرم و نازک و ناز و تی تیش ما
قلبم چنان تپد که گمانم زمان موت
آمد، کجاست موقع مردن کشیش ما؟
از بسکه گه زدم، ز محمد به وحشتم
آه ای مسیح! این تو و این نیز ریش ما
سگ لرزه ای گرفته مرا چون شغال دزد
کز آن بخوان تو حالت زار و پریش ما
ما در کرشمه ایم زوحشت، نظر کنند
یاران به سوی قنبل ما و قمیش ما
ترسم که عاقبت زچنین تند باد سبز
یک لا کنند توده همی پشت و پیش ما
از بعد سی بهار، سر انجام ای دریغ
شده ریده مال تابوی ما و فیتیش ما
کشتیم و سوختیم و دریدیم شخم زد
در خون و اشک خلق، بسی گاب میش ما
تا عاقبت ز کار فرو ماند گاب میش
از آن بتر شکست بخون نیز خیش ما
چون مارگرزه خرد و کلان را گزیده ایم
ای داد و وای بر من و دندان نیش ما
خیسم ز اشک در پس شلوار و پلک خویش
منگر به خنده باز، به مجلس تو نیش ما
این کاخ کاغذین حکومت اگر چه بود
محکم زمیخ ظلم و ز چسب و سریش ما
میلرزد ازغریو و غرنگ خروش خلق
مانند قلب غمزده ی ریش ریش ما
کم کم ز دور بنده نه بیگانه در گریز
حتی فراری اند زما قوم خویش ما
از ریش ما فرار نمودند و جا نماند
حتی یکی شپش ز هزاران شپیش ما
در خانه گربه ای که بسی دوست داشت او
خوابد به وقت خواب همی روی ریش ما
در ابروان فکنده همی خشمگین گره
بی اعتنا به زمزمه ی پیش پیش ما
از بعد شایعات تجاوز گریختند
زاصطبل خانه هم بز و هم قوچ و میش ما
خوابم نمی برد که به کابوس دیده ام
زد مهر مرگ دست خدا روی فیش ما
بی شک که بنده محو شوم بعد من ولی

بنگر همی نشانه ی ما را به کیش ما
تا کیش من بجاست نمیرم که جاریم
چون شاش گاب، گوش نما: فیش فیش ما

یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸

در زیر قناره های قصابان. اسماعیل وفا یغمائی. در چهل و یکمین روز اعتصاب غذا

در زیر قناره های قصابان 
اسماعیل وفا یغمائی
در چهل و یکمین روز اعتصاب غذا
 ششم سپتامبر دو هزار و نه
 
دریغا
که دیریست تا سوگند خورده ام
و پیمان نامه شاعران را امضا کرده ام
کز اندوه خویش نسرایم
از روایت رنج خویش،
و درد و دریغ خویش را پنهان کنم
که جهان را و مردمان را به عنایت!
فراتر از کفایت
همیشه خوان پر خون رنج
وسفره سترگ اشک و اندوه گسترده است،
ومباد که شاعران
از درد خویش بر آن چیزی بیفزایند.


دریغا که سوگند خورده ام
که از شادی بسرایم و شعله وشوق
ورنه در زیر این قناره های بیرحم قصابان
در زیر این قناره های بیرحم قصابان
در زیر این قناره های بیرحم قصابان
که پیکرهای رنجور شما فرزندان پاکباز زاد بوم را
چون شمعهائی سرنگون آویخته اند و آویخته اید
چنان می گریستم و فریاد بر می آوردم
تا در اشک و فریاد خویش محو شوم
تا این آدمیخواره قصابان پروار خون و خیانت محو شوند
****
در راههای تلخ تازیانه و توفان وتیغ
در راههای تبر و تیر باران و تبعید
در راههای طلب و طعنه وتهمت
در راههای راهها از پس راهها و دوباره راهها
در راههای چاه ها از پس چاه ها و دوباره چاهها
در راههای پر مه بی مهر و بی ماه و بی محبت
در راههائی که در دو سویش هزار بار جنگیدید
هزار بار کشته شدید
هزار بار خود را به خاک سپردید
و هزار بار بر گورهای خود گریستید و برخاستید
گوشتتان را ،بر آتش فروزان از چربی تان کباب کردند
و اینک قصابانند قصابانند قصابان
هنوز گرسنه وبا معده های شهوتزده و سیری ناپذیر
در دوسوی و هزار سوی جهان
بی هیچ شرمی از خالق و مخلوق
در انتظار به نیش کشیدن آخرین تکه های استخوانهاتان
و دریغا نمی دانند نمی دانند ونمی دانند
کز این استخوانهای تازیانه خورده
وتا مغز استخوان مکیده شده
دیگرسبیلی چرب نخواهد شد
و آتش در گلویشان و زبانشان
چنان زبانه خواهد کشید
که تمام تاریکی به سخن آید.


دریغا
دریغا که سوگند خورده ام
تا از اندوه خویش چیزی نسرایم
دریغا....

جمعه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۸

در چگونگی ایستادن و نشستن و خوابیدن. اسماعیل وفا یغمایی

در چگونگی انواع ایستادن و نشستن و خوابیدن
اسماعیل وفا یغمایی
بعضی ها دراز کشیده و مدتهاست مرده اند
یعنی به رحمت خدا رفته اند
ولی هنوز فکر می کنند خوابیده اند
و روزی بیدار خواهند شد
بعضی ها راحت خوابیده اند
و خواب میبینند که ایستاده اند
و تبلیغ می کنند که باید ایستاد
بعضی ها چمباتمه زده و چرت می زنند
و گاهی دلشان می خواهد بخوابند و گاهی بایستند
بعضی ها چهار زانو و بعضی ها دو زانو نشسته اند
و دارند فکر می کنند که بایستند یا نایستند
بعضی ها نه ایستاده اند و نه نشسته اند
ولی نمیدانند کجا بایستند
بعضی ها ایستاده اند
و می دانند کجا ایستاده اند
بعضیها ایستاده اند و نمی دانند کجا ایستاده اند
بعضی ها کنار بعضی ها ایستاده اند
و فکر می کنند آن بعضی ها می دانند کجا ایستاده اند
ولی مضحک این است که گاهی آن بعضی ها نمی دانند کجا ایستاده اند
بعضی ها حتی نایستاده اند بلکه ایستانده شده اند
ولی فکر می کنند ایستاده اند
واز بعضی ها که خودشان هم نمی دانند کجا ایستاده اند
سئوال می کنند که کجا ایستاده اند
و در این میان
در میان موسوی و کروبی، و احمدی نژاد و خامنه ای
ومردم ایران و اپوزیسیون خارج کشور و آلترناتیو انقلابی
پیدا کنید هندوانه فروش را
چهارم سپتامبر دو هزار و نه میلادی
طرح کار ترزا مکنزی

چهارشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۸

اسماعیل وفا یغمایی.شعر. گیرم که من سکوت کنم

گیرم که من سکوت کنم
اسماعیل وفا یغمایی
بر این چکاد بی فریاد
گیرم که فریادی بر نیاورم و سکوت کنم
گیرم که خواب خفتگان را بر نیاشوبم
خواب خفتگان و خمار بیداران وخواری خستگان را را،
توفان پر تندرکافر اماسکوت نخواهد کرد
دیوانه وار وچرخان بر مکانها و زمان
با تبرها و تبرداران تاریکش
میرقصد و می آید و می کوبد
بر هزار طبل خونچکان
و میدمد بر هزار کرنای خوف
تشنه ی خونهای خسته و خنجر خورده.


خروس نمیخواند
اگر چه فلق از خون خام چریکان سالخورده سرخ است
خروس نمیخواند
که در انتظارمفسران است
در انتظار مبینان است و محللان
آنانکه طلوع را در کتابهای مرده می جویند ، نه آسمان زنده
و صبح کاذب به لوندی کرشمه میفروشد وکام میبخشد
به پشت افتاده و گشاده ران و شهوتزده
در حلقه راهزنان و راهبانان وکاروانیان و راهبران
و در حلقه قربانی و جلاد
تا از کدام بار گیرد و زادن منجی حرامزاده را مام گردد
آه
گیرم که من سکوت کنم
گیرم که بر چکاد این چشم انداز سکوت کنم
گیرم که خواب خفتگان را بر نیاشوبم
توفان پر تندر اما، آه توفان پر تندر اما....
دوم سپتامبر دو هزار و نه