چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۴

در سفر استاد حمید ایزد پناه.بخواب استاد ! اینک وقت بیداری است. اسماعیل وفا یغمائی



 بخواب استاد! 
             کاینک وقت بیداری است
خمار این حیات
               تلخ 
                  خار آلود 
                          پر خنجر
غریبالودگی های خیابانهای بیگانه
[که در آن آنچنان که رسم ماحافظ نشینان است
اگر چه هر قدم میخانه ها پیداست
نه جامی، نی حریفی، نه شرابی ،
نی صدائی رند و مستانه به میخانه]
گذشت و رفت اینک وقت هشیاری است



بخواب استاد! 
خرابات جهان طی شد،
[کنون آباد آبادی
غمان طی گشت و آن شبهای درد آلود
نگه کن نیست دردی شاد در شادی]
 ندارم مرگ را باور که رفتن نیست مردن، 
چیست نابودن؟
ززندان رسته ای تنها، فقط،،بی بند و زنجیر
رها از این شب و شبگیر،این بی پیر،
گذشتی چون نسیمی ساده و مغموم
 رسیدی ، وچکیدی بی صدا چون قطره در جائی
به دریائی
کز آنجا در چکیدی روزگاری بر عبوس خاک
کنون بگشای چشمان را 
تو بر افلاک
           در افلاک
که نی اندر برون بل در درون تو
به رقصند و به چرخش
از نهفت بی بدایت
 تا نهان بی نهایت
به آهنگ دهل ها و کمانچه ها و دف های لران
یعنی صداهائی، نواهایئ، که داری دوست


بخواب استاد !
اینک وقت بیداری ست
تمام رازها پیداست
ز هم بگشای چشمان
                شد خمار زیستن طی
رفت بودن 
و زمان نی «ماضی» است و نی «مضارع»
«حال» در «حال» است  زین رو،
وقت هستن وقت هشیاری است.
 و بشنو که جرس میگویدت:
 اینک فرود آرید محملها
و حافظ میسراید نرم با خیام:
 زره آمد رفیقی نو
اگر رطلی بود باقی
بده جامی  به او یا ایها الساقی.....  
20 بهمن.1394