چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

سه‌شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۲

غزل برای مرضیه.اسماعیل وفا

 شود که نور و نوا را بخاک بسپارند
اسماعیل وفا یغمائی
شود که نور و نوا را بخاک بسپارند؟ آ
شود که شور و صفا را بخاک بسپارند؟
آ 

شود که رادی و عشق و محبت و صفوت
شود که رسم وفا را بخاک بسپارند؟ آ
شود که کوه دماوند و درخم و پیچ اش
نسیم نافه گشا را به خاک بسپارند؟
آ 

شود که مهر فروزان و ماه تابان را
شود که باد صبا را بخاک بسپارند؟
آ 

توئی وزان چو هوا،تا کجا،کجا؟ همه جا
شود! شود! که هوا را بخاک بسپارند؟ آ
گرفتم آنکه ببستند راه مستان را
شود که میکده ها را بخاک بسپارند؟ ا
اگر خدا متجلی است دردل پاکان
بگو ! شود که خدا را بخاک بسپارند؟ ا آ
بهل که فاش بگویم عزیز من خاتون
برای آنکه شما را بخاک بسپارند
بباید آنکه از امروز تا به فرداها
تمام ملت ما را بخاک بسپارند

 شانزده اکتبر دو هزار و ده
عکس از آقای رضا دقتی
خاتون بزرگ. مرضیه را در سالهای همکاری با این نام مورد خطاب قرار میدادم

هیچ نظری موجود نیست: