چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

جمعه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۷

چون کسی به سفر میرود. اسماعیل وفا


چون کسی به سفر میرود
اسماعیل وفا



چون کسی به سفر میرود
چون کلید در قفل می چرخد ودر بسته میشود
پرده ها میگریند و پنجره ها بغض میکنند
صندلی ها گردا گرد میز نگران بر جای می مانند
و ظرفهای اشپزخانه و کاردها و چنگالها
و ان بالاتر حوله های اویخته بر دیوار

چون کسی به سفر میرود
سکوت دیوارها لبریز سئوال می شود
نور غمگین پریده رنگ بر فرش قدیمی می تپد
و هوا عطر تن به سفر رفته را
می بوید و فراموش می کند

هیچکس نمی داند. هیچکس
حتی مردگان
که بسیار مسافران باز نیامده
به کجا سفر کرده اند
و سایه هاشان در کجا محو شده است
هیچکس نمی داند هیچکس
تنها زمان جاودان می داند
زمان جاودان که چون شهریاری بیکران
در همه جا ایستاده است
با پلکهای بسته و بیدارش


چون کسی به سفر میرود....

دوازدهم فوریه 2007

هیچ نظری موجود نیست: