چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۰

عاشقانه های بی تاریخ. اسماعیل وفا یغمائی

در این هوا که منم
و بر این زمین،
نه خدا را دیگر کرشمه ایست
و نه شیطان را
[که خسته از کشاکش
 در دوسوی من سر بر شانه من نهاده اند]
تنها کرشمه، کرشمه توست ای زیبا
ای کوچک
چون شعله ای رقصان
در میان زمان و کهکشانها
و دل من
 که در آن پیدا میشوی و پنهان میشوی


بیهوده و بی مقصد میگذرم
از خم این خیابان وپیچ کهکشان
و هیاهای زمان و آدمیان و ستارگان غبار شده،
پیر و خسته میگذرم در تاریکی
بی هیچ حسرتی وآرزوئی وهنوز
بی آنکه بخواهم
در دلم آواز میخوانی تو
و بر چشمه های گمشده در غروبهای جانم،
 و بازتاریکی رنگ میبازد
و نور آغاز میشود.....

هیچ نظری موجود نیست: