به پایان میرسد ای دوست هستی
باز خوانی شعربمناسبت پایان خجسته جهان با اندکی
تغییر
اسماعیل وفا یغمائی
شنیدم نیمه شب در حال مستی
اسماعیل وفا یغمائی
شنیدم نیمه شب در حال مستی
به پایان
میرسد ای دوست هستی
به پایان
میرسد تا باز بر آن
زند مهری دگر
دست الستی
*
دیا لکتیک می
گوید رفیقان
جهان هر لحظه
میرد تا بزاید
جهان هر لحظه
در خود محو گردد
که از خود هر
زمان ازنو بر آید
*
ز «تغییر» و ز
«تاثیر» و ز «جنبش»
جهان یکسر به
خیزاخیز و «خیزش»
جهان یعنی:
جهان، یعنی: جهنده
وز این باز
آفرینی ها و رمبش
*
نه تنها عالم
و آدم به پایان
رسد حتی زبانم
لال !یزدان
به پایان میرسد
تا بار دیگر
برآید ، این
چنین، این بنده، یاران
*
شنیدم نیمه شب در حال مستی
خدائی تازه خواهد زاد هستی
رسولش عشق آئین اش محبت
پیامش نی خدا!هستی پرستی
*
شنیدم نیمه شب در حال مستی
خدائی تازه خواهد زاد هستی
رسولش عشق آئین اش محبت
پیامش نی خدا!هستی پرستی
*
شنیدم
گفت:بسیاری رسولان
ز شغل خویشتن معزول گردند
پس از عمری، به کاری جز رسالت
به دستور خدا مشغول گردند
ز شغل خویشتن معزول گردند
پس از عمری، به کاری جز رسالت
به دستور خدا مشغول گردند
*
پس از آن چارده معصوم برحق
امامت را کند ممنوع مطلق
که بعد از این کسی برخون مردم
نراند با وقاحت باز زورق
*
تمام رهبران مذهبی را
کند مشمول قانون تقاعد
که تا در گوشهای خلق مسکین
نپیچد بعد از این آوای قدقد!
*
کتابی نو نویساند خداوند
نه بر کاغذ که بر اوراق جانها
وز آن اوراق برخیزد پیامش
ز جانها و ز دلها بر زبانها
*
سرآغازش به« اسم العشق» باشد
که ازآن در جهان خوشتر نباشد
از آن بر قلبها بنویسد آن را
ا«که حرف عشق در دفتر نباشد»ا
*
بفرماید بهشتی مردمان را
که آتشها به هر سو بر فروزند
پس از آزادی دوزخ نشینان
در آن آتش جهنم را بسوزند
*
بگوید تا که آن بیچاره شیطان
بیاید! پاک گردد او زتهمت
ببوسد شاخهای خسته اش را
ببرد هر دو را با تیغ رحمت
*
برویاند به فرقش زلفکی خوش
بجای شاخهای آتش افشان
چنان خوشگل کند او را که هر کس
ببیند گردد عاشق از دل و جان
*
نشاند در کنار خویش او را
پس از صدهاهزاران سال دوری
بگوید وقت دامادیست! شیطون!
تو آدم می پسندی یا که حوری
*
دهد دست ورا در دست آدم
نهد دست دگر در دست حوا
بگوید بعد از این با هم بر این خاک
سه تائی جانشین از جانب ما
*
نه تنها آدمیت هست لازم
که باید گاهگاهی شیطنت کرد
وگرنه عفو و رحمتهای ما را
بباید یکسره خرج ننت کرد!ا
*
پس از پایان هر کاری که باید
نهان گردد خدا در ذات هستی
که تا دیگر نماند مذهبی جز
محبت، عاشقی هستی پرستی
پس از آن چارده معصوم برحق
امامت را کند ممنوع مطلق
که بعد از این کسی برخون مردم
نراند با وقاحت باز زورق
*
تمام رهبران مذهبی را
کند مشمول قانون تقاعد
که تا در گوشهای خلق مسکین
نپیچد بعد از این آوای قدقد!
*
کتابی نو نویساند خداوند
نه بر کاغذ که بر اوراق جانها
وز آن اوراق برخیزد پیامش
ز جانها و ز دلها بر زبانها
*
سرآغازش به« اسم العشق» باشد
که ازآن در جهان خوشتر نباشد
از آن بر قلبها بنویسد آن را
ا«که حرف عشق در دفتر نباشد»ا
*
بفرماید بهشتی مردمان را
که آتشها به هر سو بر فروزند
پس از آزادی دوزخ نشینان
در آن آتش جهنم را بسوزند
*
بگوید تا که آن بیچاره شیطان
بیاید! پاک گردد او زتهمت
ببوسد شاخهای خسته اش را
ببرد هر دو را با تیغ رحمت
*
برویاند به فرقش زلفکی خوش
بجای شاخهای آتش افشان
چنان خوشگل کند او را که هر کس
ببیند گردد عاشق از دل و جان
*
نشاند در کنار خویش او را
پس از صدهاهزاران سال دوری
بگوید وقت دامادیست! شیطون!
تو آدم می پسندی یا که حوری
*
دهد دست ورا در دست آدم
نهد دست دگر در دست حوا
بگوید بعد از این با هم بر این خاک
سه تائی جانشین از جانب ما
*
نه تنها آدمیت هست لازم
که باید گاهگاهی شیطنت کرد
وگرنه عفو و رحمتهای ما را
بباید یکسره خرج ننت کرد!ا
*
پس از پایان هر کاری که باید
نهان گردد خدا در ذات هستی
که تا دیگر نماند مذهبی جز
محبت، عاشقی هستی پرستی
شنیدم
نیمه شب در حال مستی....
___________________________________
1-بشوی اوراق اگر همدرس
مایی.که علم عشق در دفتر نباشد.حافظ غزل شماره 162
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر