معنای کلام هستی
اسماعیل وفا یغمائی
1
اندر دل هر لفظ نهان یک معناست
بی معنی از آن لفظ، نه چیزی پیداست
بی دینم و مرتدم و کافر اما
معنای کلام هستی، ای دوست خداست
2
ما ئیم در این گمان،که مائیم و!به ایم
دریاب دراین جهان که هستیم و چه ایم
در پهنه ی این بسیط بی ره، بی او
ما گمشده در گمشده در گمشده ایم
3
ای راز درون راز پنهان در راز
اندر پس هردری که شد بر من باز
صددرب فرو بسته عیان شد، تنها
من مانده ام و به کف کلیدی ز نیاز
4
بر دامن کهکشان زمین است غبار
وآن کاهکشان نیز غباری پندار
در نامتناهی جهان نگه کن مارا
روی خرک خویش به پندار سوار!
5
از اشکم مادران روان تا گوریم
گه غرقه به سوگیم و گهی در سوریم
در هر چه و با هرکه، نه غافل، نه به عذر
ازآنکه که ایم و از کجا؟ معذوریم
6
میخواست خدا جمال خود را بیند
روی خوش و خط و خال خود را بیند
پس آینه ای زهستی آراسته کرد
تا ذره ای از خیال خود را بیند
7
جائی بود آیا ،که خدا در آن نیست
یا ان خلئی کزوجدا هست و تهیست
گر هست بگوکجاست؟ ور نیست بگو
آنجا که خدا ، روایت دوزخ چیست؟
8
آن روز که دین سوار شد روی خدا
شد ملعبه ی کشیش و شیخ و ملا
ای دین من آن هستی طالع که براو
بنشسته به زین راز رفیق الاعلی
9
سر برده فقیهان به درون شلوار
جویای خدای خویش!!، هر دم در کار
در بحث لواط و رجم و تعزیر و زنا
با مرشد اعلای خود اندر دیدار
10
بگذار که من پیمبر خود باشم
مولا و مرید و رهبر خود باشم
ای آنکه سوارهرچه لاغ وابله
بگذار سوار بر خر خود باشم
11
ای مایه ی آبروی چشم تر من
دلدارک دلکش من و دلبر من
چشمان تو قبله گاه من گاه نماز
لبهای خوش تو حجر الاحمر من
12
من بر لب تو لب خدا را بوسم
بر چشم تو راز کبریا را بوسم
ای با تو که معنای خدائی ،بر خاک
من آتش و من آب و هوا را بوسم
13
آنکس که به بوسه های تو معنا داد
صد جام شراب با یکی، ما را داد
آنکس که به آغوش تو گرمای بهشت
بخشید، نشان کوی خود،هم را داد
14
بر برج جهان اگر جهان را نگری
بر بام هراس دیگر ای دل نپری
هر نقش تبه که شیخ زد از رخ او
بر خاطر تو تا ابد از یاد بری
15
ما حرفی از این کتاب بی پایانیم
حرفی که، کتاب را سراسر خوانیم
بودیم از این پیش واز اینرو هستیم
هستیم و ازاین پس تو بدان میمانیم
16
شوریدن اگر طریقت ومذهب ماست
یعنی «آدم» رسول فرد و یکتاست
این راز به گوش دل بگو،کای دل من
«تسلیم» و «رضا» طریق ما رو به خداست
28/فوریه/2013 میلادی
نهم اسفند 1391 خورشیدی
۱ نظر:
در زیبایی و درعمق شعر حرفی نیست اما یک تفاوت هست و آن تعداد راه ها به سوی خدا، به تعداد آدم هاست. تو از این راه به خدا و دیگری با خرد خود از راه دگر، و تو با آفرینش خود در خدا یکی می شوی و دیگری هم با نوع آفرینش متفاوت خود در او یکی می شود. من گاه در هر کلمه ای که از درون قلب و با تمرکز و رها از هر نوع اندیشه، خدا را ستایش می کنم، ذرات وجودم را سرور وترانه و ترنم پٌر می کند.
مینو
ارسال یک نظر