بخواب استاد!
کاینک وقت بیداری است
خمار این حیات
تلخ
خار آلود
پر خنجر
تلخ
خار آلود
پر خنجر
غریبالودگی های خیابانهای بیگانه
[که در آن آنچنان که رسم ماحافظ نشینان است
اگر چه هر قدم میخانه ها پیداست
اگر چه هر قدم میخانه ها پیداست
نه جامی، نی حریفی، نه شرابی ،
نی صدائی رند و مستانه به میخانه]
گذشت و رفت اینک وقت هشیاری است
بخواب استاد!
خرابات جهان طی شد،
[کنون آباد آبادی
غمان طی گشت و آن شبهای درد آلود
نگه کن نیست دردی شاد در شادی]
[کنون آباد آبادی
غمان طی گشت و آن شبهای درد آلود
نگه کن نیست دردی شاد در شادی]
ندارم مرگ را باور که رفتن نیست مردن،
چیست نابودن؟
ززندان رسته ای تنها، فقط،،بی بند و زنجیر
چیست نابودن؟
ززندان رسته ای تنها، فقط،،بی بند و زنجیر
رها از این شب و شبگیر،این بی پیر،
گذشتی چون نسیمی ساده و مغموم
گذشتی چون نسیمی ساده و مغموم
رسیدی ، وچکیدی بی صدا چون قطره در جائی
به دریائی
کز آنجا در چکیدی روزگاری بر عبوس خاک
کنون بگشای چشمان را
تو بر افلاک
در افلاک
تو بر افلاک
در افلاک
که نی اندر برون بل در درون تو
به رقصند و به چرخش
از نهفت بی بدایت
تا نهان
بی نهایت
به آهنگ دهل ها و کمانچه ها و دف های لران
به آهنگ دهل ها و کمانچه ها و دف های لران
یعنی صداهائی، نواهایئ، که داری دوست
بخواب استاد !
اینک وقت بیداری ست
تمام رازها پیداست
ز هم بگشای چشمان
شد خمار زیستن طی
رفت بودن
و زمان نی «ماضی» است و نی «مضارع»
«حال» در «حال» است زین رو،
وقت هستن وقت هشیاری است.
شد خمار زیستن طی
رفت بودن
و زمان نی «ماضی» است و نی «مضارع»
«حال» در «حال» است زین رو،
وقت هستن وقت هشیاری است.
و بشنو که جرس میگویدت:
اینک فرود آرید محملها
اینک فرود آرید محملها
و حافظ میسراید نرم با خیام:
زره آمد رفیقی نو
اگر رطلی بود باقی
بده جامی به او یا ایها الساقی.....
اگر رطلی بود باقی
بده جامی به او یا ایها الساقی.....
20 بهمن.1394
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر