چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۶

ده مکاشفه تاریک




















****
ده مکاشفه تاریک
اسماعیل وفا یغمایی

******

مکاشفه یکم: تو چه می دانی
تو چه می دانی، چه می دانی
خاتون خندان بیگانه
در این قطار تیزتک
در زیر آبهای این دریا
با دهان شکفته ات
چون گلی سرشار برف عطر آگین
و پستانهای شکفته ات
که زمان و هوا با آن به نهان عشق می ورزند
تو چه میدانی خاتون
و چه میپرسی که چرا چنین ناشکفته ام و پژمرده
و نمی دانی و نمی بینی
که هزار کشته با من همسفرند
چون سفر می کنم
از سرزمینی تا سرزمینی
مکاشفه دوم:کابوس و رؤیا


کابوس یا رؤیا
شب یگانه همیشه دو پاره است!
و تنها می بینم یک تن پرواز می کند
فرشته ای بالگشایان در این نیمه شب
و شیطانی بال گشایان در آنسوی شب.

کابوس یا رویا
شب یگانه همیشه دو پاره است.


مکاشفه سوم: خفقان میفروشند


خفقان همیشه تاریک نیست
خفقان همیشه بوی گه نمی دهد.

در بازار عطر فروشان می گذرم
با هزار خورشید بر آسمانش
و زیباترین فروشندگانی
که عطر می فروشند و خورشید
تا بوی گه را نشناسیم
و فراموش کنیم
که باز هم در سیاهترین شب راه می سپریم
در سیاهترین شبی در درون شب
شبی عطر آلود و خورشید پوش.


ودر میان آوار و آبادانی
ودر معبد مردگان
به مادرم که مرده بود گفتم:
بیزار از این همه تاریکی مادر
از این همه دروغ مادر
از این همه پلشتی خدا نشان
میخواهم بمیرم مادر
اما دعایم کن تا اندکی زنده بمانم
آنقدر که سرودی سرکنم
و این همه درد را
به صورت قدیسان تف ذکنم.

مکاشفه پنجم: و اندیشیدم

و اندیشیدم
که در زمره آدمیان این است زیباترین آدمیان
اما چون در راه دراز دهان گشود و سخن گفت
و آسمان و ایمان خویش رانمود
در جستجوی پالانی برآمدم
تا بر پشت اش راست کنم
و بتازانمش تا زیباترین طویله شهر.
مکاشفه ششم: چون از خدایت نام می بری


چون از خدایت نام می بری
بوی تاریکی در فضا میپیچد
بوی تکه سنگهای خونالود
بوی جسدهای پوسیده برادرانم و خواهرانم
بوی اشکهای مادرانم
بوی استخوانهای شکسته پدرانم
بوی پوسانیدن یک ملت و یک سرزمین.


از خدایت نام مبر
شاید نام انسان و کوچکترین پرنده این سرزمین
این سرزمین را از این همه عفونت بشوید
از این همه عفونت
که ارمغان خدای توست
و مزامیر آسمانش
و مفتیان و منادیانش.


مکاشفه هفتم: افعی کاشی پوش


و دانستم
آن افعی کاشی پوش که ترا برگزید و گزید
ترا نکشت
که در برابر آینه ی تاریک
چرخیدی و افتادی و برخاستی
با قلبی مسموم و مومن
ودر آینه نگریستی و دهان گشودی
شادمان از رویش دندانهای نیش خویش
آماده برای قلبهای دیگران
و در آرزوی آنزمان
که زمین سراسر منزلگاه افعیان شود
نیایش کنان
و رقصان در زیر آسمان


مکاشفه هشتم: دستهایم را شکسته بودند
دستهایم را شکسته بودند
و پس از شکستن بسته بودند
پیش از مردن اما
دهانم را قلمم کردم
و پیشانی امام شهر را کاغذ
و با تف آخرین شعرم را نوشتم
و تیغ فرودامد

.مکاشفه نهم: باد است بادباد است باد باد
آه کشتگان و مردگان میهن من
در این نیمه شب تلخ
بر لبه این دریای ناشناس تاریک
در اینسوی جهان.

عریان میشوم عریان عریان
و به صدای دنده های دردناکم گوش می کنم
که می گریند چون چنگی در گذر باد
و شعرهایم را می نویسم.

مکاشفه دهم: در زیر ماه تاریک


در زیرماه تاریک
در زیر ماه تاریک
در زیرماه تاریک
تاریکم
تاریک و خاموش
و در تاریکی و خاموشی می اندیشم
شاید،باید،تاریک نمانم و خاموش
پیش از آنکه دیگر باربانگ تکبیر برآورند
ودر پس دیوارها
گزمگان پولاد سر مذاب منجمد
به فرمان مفتی اعظم
در دهانم بشاشند
عظمت الله را
عظمت اسلام را
و عظمت مفتی اعظم را
و عظمت سکوت نابجا و دیرهنگام مرا و ترا.


در زیر ماه تاریک
در زیر ماه تاریک
هنوز،خاموشم و تاریک
و در تلخای تاریکی و خاموشی پر خفقان
می اندیشم
شاید، باید خاموش نمانم دیگر
پیش از آنکه بانگ تکبیر برآورند
و مومنان و مومنان! که همیشه فراوانند
چه در هیبت جلاد وچه هیئت قربانی
مساجد تازه تعمیر شده را بیانبارند
چون همیشه
غافل از آنچه در پس دیوارها می گذرد

.2007/11/10
مکاشفه چهارم: و به مادر مرده ام گفتم

هیچ نظری موجود نیست: