چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۶

دعا/اسماعیل و.فا یغمایی




دعا 
اسماعیل وفا یغمایی

به نهان از نگاه مؤمنان
چراغي از كفر برافروخته‌ام
تا در تاريكي آن
سيماي روشن ترا به تماشا نشينم

در اشك مي خندم
درخنده‌مي‌گريم
چه حكايتي
چه حكايتي
از آنچه‌مي گويند وآنكه توئي

دريا در پيمانه نمي گنجيد
و خورشيد
درچراغدان
فرسوده ي‌
پر‌دوده‌ي
عتيق
مؤمنان! خود را درآينه‌نگريستند
خود را درآينه نگريستند‌و ترا نقش زدند
و لاجرم‌شباني‌كه‌عظيم‌ترين دنباله دار
كوچك‌ترين‌تازيانه‌ي‌تفريح‌اش
در چرانيدن‌گله‌هاي‌بره‌‌‌‌ هاي‌ ستارگان بازيگوش تازه زاد بود
و برزيگري كه معماي بذر حيات را در سكوتستان بي‌پايان افشاند
تا گياه برويد
پرنده بخواند
ابر ببارد
وآسمان آبي باشد،
[آن كه چراغ عشق‌را در خانه‌ي آدمي برافروخت
تاخورشيد بي پشتوان نماند
آن‌كه نان وجدان در خوان انسان نهاد
تا از آن در تقرب مدد جويد]

با وهم قیلوله رسولان غار نشین
وترتیل قاریان گاو آوا
در هيئت جلادي نا‌متناهي از آسمان به زمين آمد
تازيانه‌ و سنگپاره در مشت گرفت
تا بر گرده‌ي سارقي پريشان
و چهره‌ي زناكاري مسكين بنشاند
يا در خلوتي و نهاني
دو پرنده‌ي‌معصوم را
كه پيش ازلب‌ها
قلب‌هايشان را به اختيارتفويض كرده بودند
به دوزخ نويد دهد.

من اين همه را شا‌هد شدم
من ايمان را از آينه‌ها
و محراب‌ها
نياموخته بودم تا تاب آورم
[مرا پرنده ي گمنامي پيامبر شد
كه وارونه بر شاخسار با‌ران زده
به شادي
قطرات شبنم پر شفق را
مي نوشيد وبه‌آزادي سرود مي‌خواند]
رسولي نبودم من
تا از كتابي آسماني
يا معجزي
مددي بجويم،
شكستن آينه‌ ها راسنگي به كف نگرفتم
شعري سرودم،
در دست ديگران سنگ پاره‌اي شدم كافر
بر چهره‌ي ايمان‌ هاي عتيق
تا در آن سوي شكسته پاره‌هاي تباه
و در آن سوي سد آينه ها
جهان آينه‌اي باشد
تا مگر گوشه‌ي ابروي ترا
اي زيبا
در هلال ماه
به تماشا نشينند.

گاهي به‌سراغ من آي
تا از ستارگانت برايم بگوئي
تا ستارگانت را در شعرهايم بنشانم
و شعرهايم را برايت بخوانم
گاهي به سراغ من آي
پيش از آنكه بشكني و بازم آفريني
.

هیچ نظری موجود نیست: