چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹

اینجا نیست ابراهیم. اسماعیل وفا یغمائی

ابراهیم اینجا نیست
برای «فرح» و «ماه» و «گل» ا
چیست این پیشانی سرد
سرد سرد سرد
چون دری بسته از پولاد سخت مرگ
که در پس آن تمام جهان در یخ مذاب پرسکوت در دل من میوزد
چیست این پیشانی سرد «فرح»1
در بالای این پلکهای فرو بسته سپید شده
چیست این پیشانی شگفت،«ماه» ا
چیست این پیشانی شگفت، «گل» ا
بگذار دستهایم را براین پیشانی نهم
در این پیشانی در پی هزاران پیشانی فروریخته برخاک و درد
و چشمهایم را ببندم
شاید چنانکه او چشمهایش را بسته است
تا سرمای شگفت مرگ رابا هراس و شجاعت حس کنم
بگذار تا از بازوانم چون دو رود یخ بالا کشند
و صدای لرزان تو را بشنوم
ا«چه سرد است ابراهیم!آوخ چه سرد است ابراهیم»ا
و بگذار باز گردم و چشم بگشایم و بگویم : ا
اینجا نیست «ابراهیم»، «فرح»ا
که گرم بود جون اجاق شبانان و ستاره های آسمان
که گرم بود چون عشق نیرومند و بی شکست تو
اگر ابراهیم بود این
که گرم بود چون زیبائی درخشان دخترانش ماه و گل
اگر ابراهیم بود این
که گرم بود ابراهیم چون زندگانی اش چون همیشه
اگر ابراهیم بود این
فراتر از تفسیرهای عالمان وزاهدان
فراتراز جدال میان مسجد و میخانه
فراتر از حدیث کفر و ایمان
فراتر از تبین های انقلاب و ارتجاع
که دین را دلال و پا انداز سیاست و قدرت کرده اند
وفراتر از زمزمه علیل دانش در کالبد شکافی خدا
بال گشوده است ابراهیم
بال گشوده است ابراهیم
و خرقه کهنه برجا نهاده است در این تابوت،ا
چنانکه بال میکشیم و برجا مینهیم به فرجام و بی شک
خرقه های کهنه در تابوت هامان
مترسیم وسر برگردانیم
در کنار ما ایستاده است ابراهیم
با همان لبخند شاد وبی حیرت بر فراز کالبد خویش
و در کنار ماایستاده است و همه جا
خدای ابراهیمبا نقش شکایتی و اندوهی پر مهر برسیما
که چرا از اومی هراسیم
دست بر شانه اش بگذاریم ودر آغوشش کشیموگرمایش را حس کنیم
دست بر شانه اش بگذاریم ودر آغوشش کشیم و گرمایش را حس کنیم
دست بر شانه هر دو که دیگر یک تنند
دست بر شانه هر دو که دیگر یک تنند
و دست بر شانه هر دو که دیگر یک تننند
و حس کنیم
گرمای جاودان و بی پایان جهان عظیم ناشناس را.....ا
پنجم نوامبر دو هزار و ده
در آخرین وداع با ابراهیم من و همسر و دو فرزندش و ناهید تقوائی بر تابوت ابراهیم ایستادیم. فرح دست بر پیشانی ابراهیم نهاد و گفت آه چه سرد است ابراهیم. دست بر پیشانی ابراهیم گذاشتم و این شعر حاصل لحظاتی سنگین در آن هنگام است

هیچ نظری موجود نیست: