35
جهل سرزمین آشنایی هاست!
دانستن دیارغربت بود.
کران
در
«سکوت»
وکوران
در
« تاریکی»
به توافق رسیدند
ما-اما- در معبر« صداها» و« نورها» از یکدیگر دور شویم
بیگانه شدیم
ودرد ناگزیر را گریستیم.
درگریز از آشنایی های تاریک
هنوز آرزوی من یگانگی در نور و سرودی مشترک است.
36
شمشیر
شرزه ی
شک
وسینه ی
گشتاده ی
یقین
آیا جنایت اتفاق خواهد افتاد!!؟
تنها سنگ ها شک نمی کنند،
گاهی باید شک کرد
گاهی شک درنگ یقین است
چون عابری که بر راه می ایستد
ودوباره
می گذرد.
گاهی باید شک کرد
و به آدمی نزدیک تر شد.
37
نگاه کن!
بلاهت آغاز شادی های شگفت است
ولبخندها تجسٌد بهتانی درشت برخویشتن.
با من هیچ بهتانی نیست
برای تو
شادی عمیق ترین اندوه
وقطره ای حقیقت را آورده ام.
38
با تودیوارهایی ست ناپیدا
درهایی بسته
وبن بست هایی مسافر.
با تو دیوارهایی ست ناپیدا
حتی
برعمیق ترین آب ها
با دشت بکر
دور دست
رهایی را مگرگریز از خویشتن
گذرگاهی شود.
39
از کبوتر می گویند
ازآبی
[آسمان
و
دریا]
درسینه هاشان اما
-آنجا که قلبی می تپید
-ساطوری خونین درنوسانست
وگرنه
اینچنین براشک ولبخند سرد نمی گذشتند
وگرنه اینچنین سرد نمی گذشتند
وگرنه اینچنین نمی گذشتند.
40
رنج
امواج
سنگ ها
و
آتش هاست.
رنج امواج سنگ ها وآتش هاست
با هرتوفان اما
مروارید معرفت را برمی آورد.
□
همیشه چیزی هست
که درلحظه ی مرگ خواهیم آموخت
وجاودانگان پیش از مرگ شناسای راز شدند.
□
رنج امواج سنگ ها وآتش هاست
همواره اما کسی افزون تراز ما درگذرگاه امواج می جنگد
در این نبرد
تلاش ما همه برافراشتن خویش است
تلاش او
برپاداشتن رایت،
بنگر
آنگه را درگذرگاه تمام توفان ها ایستاده است
درگذرگاه تمام سنگ ها وشعله ها،
به او بیاندیشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر