چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

سه‌شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۱

غزلهای بی تاریخ



غزلها یبی تاریخ
اسماعیل وفا یغمایی

کابوس و رویا
همه شب
در این جهان سراپا شب
بی تو رؤیای من کابوسهاست  ای رؤیا
و همه شب
در این جهان سراپاشب
کابوس های من  روز است ورویا
چون می آئی و میخرامی
در زیر پلکهای بسته من
همه شب
در این جهان سراپا شب....

زیبا و زشت

زیبائی ای زیبا
دیریست اما،فراموش کرده ام که زیبائی
زشتی ای زیبا
دیریست اما فراموش کرده ام که زشتی!
و نه من
که دیریست از چشمان من
عشق است که ترا مینگرد
به هزار رنگ و آهنگ
و زمان را مغلوب میکند بر چهره تو
و زیباترت میکند
هر روز بیش از پیش......

چنگ بر شب می زنم

چنگ بر شب میزنم و گیسوان تو، ای رؤیا!
دست بر سپیده میسایم و پوست تو
چشم بر ستاره میبندم و چشمان تو...
و بگذار از تن فراتر رویم ای جان
از انبانهای گوشت
و این همه تکاپوی مضحک پر ملال
و اگر واقعیت این است و آدمیان
بگذار با خیال خویش دل خوش بداریم
دیگرانت می بوسند
من اما لبانت را میبویم
سرخگلی که پیرامون دل من شکفته است
با گرمایش
و شمیم دیوانه اش

روی سوم سکه

در این دیوانگی
نه از خدا سخنی بگو و نه از شیطان
که زیباست راز و شب پر ستاره
می خواهی بوسه ات را بدرخشان
یا به زندان افکن
اما اینان تنها دو روی یک سکه اند
که ما را به بازی گرفته اند
ما را که روی سوم این سکه ایم....

شاهان و شورشیان

شاهان شورشیان غالب بودند
و شورشیان شاهان منتظر مغلوب!
تنها می بایست زمان سپری شود
در خاکستر گیسوان و دل ما
تا حقیقت عریانی پر ادبار خویش را به تماشا نهد
اینک من آن تمام شاعرانم
بی نام و بی صلت
و اینک تو تمام زیبایانی
بگذارتا کلمات تاریکم را
بر پوست روشن تو بنویسم
در میان تاجها و شمشیرهای شکسته....

آتش افروز

از که آموختی
از تندر آتشین  
یا یا از بوسه صاعقه بر درختی کهن
اما تو بودی ای زیبا
نخستین فروزنده آتش و اجاق
در سیاهی شبها
و این همه قرن
گذشت و گذشت و هنوز توئی
فروزنده آتش،
بی تو و بی آتش تو
سرد است دل من و ترانه های من
در لبان تو به نرمی شعله میکشد اکنون
و در تن تو
و در دل تو در تمام ش

هیچ نظری موجود نیست: