پشت پرچین
اسماعیل وفا یغمائی
اسماعیل وفا یغمائی
خاش.1341پسرک کوچک جلو. علی امیر کبیرکه در هفت تیر 1361در مشهد توسط رژیم خمین به دار آویخته شد |
سالها زین پیش تر روزی
پشت پرچین که درخت سیب را و دشت را و کوه را
از خانه- باغ ما جدا می کرد
ایستادم و به خود گفتم:
-فارغ از بانگ عتاب آلود تلخ مادرم- باید
رفت تا آن سیب سرد سرخ شیرین
که میان برگهای زرد چون خورشید می سوزد
***
مادرم- یادش قرین بوی نان و
برگ ریحان باد-مادرم می گفت
پشت پرچین اندکی آنسو ترک از پیچک کوچک
بعد ازآن نهر زلال سرد که
گم می شود
درسایه های پر زعطر زرد
لیمو زارمی رود بیتور*
می آید گراز شرزه ی کودک خور وحشی
وشباهنگام
درمسیر شبنوردان دیوها در باد می خوانند
و «پری کوچکی»- غمناک-
می نوازد نی لبک در ماهتاب سبز.
مادرم می گفت، ...اما من به خود گفتم-
که باید رفت تا آن سیب سرد سرخ شیرین
که میان برگهای زرد چون خورشید می سوزد.
و بدینسان
درغروبی سرد وپاییزی
سالها زین پیشتر روزی گذشتم
رفتم از پرچین آن سو
وفشردم سیب را دردستهای کوچکم با شوق...
.....
......
آه !
درفضای سرد پاییزی
در میان دستهایم سیب کوچک
وآن سوی پرچین میان خانه- باغ کوچک ما
بانگ مهرانگیز تلخ، مادرم درباد می لرزید
که به ناگاهان وزید از هرکران توفان
و مرا سی سال طی شد،
در میان سالها و در مسیر شب نوردان
دیوها دربادها خواندند
وپری کوچکی درشعرها وشورهایم نی لبک زد،
آمدند از دورهابیتورها، رفتند
بس گرازان غرقه در خون
ازمیان چشمهای غرقه در اشکم
من ولی با خویش می گویم که بایدف که باید
رفت تا آن سیب سرخ سرد شیرین
که میان برگهای زرد چون خورشید می سوزد.....
*بیتور: در زبان اهالی خورد بیابانک-دردشت کویر- به جانوری
از خانواده شغال اطلاق می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر