چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۳

عاشقانه. غزل اسماعیل وفا یغمائی



 ای ماه! بهل! تا که کفی از تو بنوشم
ای چشمه مهتاب! بنه! در تو بجوشم
فارغ ز هر آن یاوه ممنوع  که آمد
از نای  فلک تا که کند حلقه بگوشم
با نوحه ی غوکان چکند این دل وحشی
کوگویدم: ازتیره ی شهبازم و قوشم
ای خوش که بزاری تو به چنگ من ومن نیز
در چنگ تو درشور بنالم، بخروشم
تا شب گذرد ، تیز و سبکتر، تو فرو ریز
ای دخت سحر گیسوی خود بر بر و دوشم
عریانی من جامه خود کن که نبینند
عریانت و بگذارکه من از تو بپوشم
کاین خرقه که  عریانی تو خلعت من کرد
سوگند! که بر هر دو جهانش نفروشم
مستی تو چو جوبار می و من به کنارت
پرزمزمه از نیش تو چون کندوی نوشم
در این تک و پو  رفت زکف تاب و توانم
تا چند بگو بیدل و بی تاب بکوشم
ای عشق! تو معنائی و نامرئی و جوهر
بی یاربگو،راز ترا چون بنیوشم
بگذار (وفا) جنت جاوید که با یار
یک لحظه اگر، تا به ابد زنده- انوشم
10 نوامبر دو هزار و چهارده میلادی
____________________
-انوش: جاودانه. بی مرگ

۲ نظر:

همایون بنی آدم گفت...

احسنت. صد هزار احسنت.
صدبار گفته و از گفته خود دلشادم،
که اینست وفا قافله سالار فرهنگ والایم، چون دود دل سوخته اش راه بسر برد،
نشنید زخمه ز چنگش جز سروش جانانم. باید ببخشید اگر بند تنبانی است. خواستم چیزی در بزرگداشت لحظه نویسم.

ناشناس گفت...

این همایون هم آدم بشو نیست، مثل حضرات حوزوی. برو کمی رباعیت خیام را نگاه کن شاید حس کنی بند تنبان در گردنت است یا به دور قلمت

وبگرد