برای ایرج شکری خمها همه در جوش و خروشند ز مستی حافظ *** می گویند:شاید رطل ما به پایان رسیده باشد وجام ما تهی اما خمخانه ها در جوش و خروشند ساقیان چالاک دست در کار پیر مغان هوشیار و انگورستانها چون زنان بار گرفته به رضایت در زیر بار آفتاب شیر مست ایران شکم داده اند و بدینگونه رطلها سرشار، و جامها لبریز و دستان با سرود مستان به اهتزاز در می آیند در آنزمان که در دود اسپند و کندر و سرود مردم میکده ها باز گشوده می شوند که پیش از آن زنجیرها را گشوده و محتسب را به بند کشیده اند *** می بینیم و می گوئیم چون دو سنگ آسیای گران زمین و آسمان غربت چندان بر فراز و فرودمان چرخید که موی و ابروی و رویمان را چون دامان آبرویمان به سپیدی آراست و خطوط شکسته پیشانیمان دفتر حکایتهای نانوشته سی ساله زمستانها شد به بهار اما شک نکردیم نه شک کردیم ونه پشت کردیم و نه خیانت که این مردم و میهن جاودانه بهاران خود را به روئیدن فرمان خواهند داد و بر ساقها و ساقه های نیرومند خود خواهند روئید و به گل خواهند نشست نیرومند تر از تبرها و تبرداران *** می بینیم در چشم انداز مردمی را که میرویند و می رویانند در ژرفای تاریکی و سرما وستم آتشی را و آفتابی را و انقلابی را که گرمتر و پاکیزه تر و خردمندتر از آتش وآفتاب و انقلاب ما خواهد بود سهم ما ایستادن بود که ایستادیم و ایستاده ایم از آغاز تا پایان اگر چه چون درختی به ناچار به سفر رفته در خم کوهستانی غریب و تنها درزیرشلاق سوزها و صاعقه ها نگاهبان وسرود خوان اندوه جنگلهای آتش گرفته میهن خویش بی آنکه نگران سرودهای ستایشگران باشیم پس به طاق ابرو و آبروی آیندگان جام بر هم کوبیم که خمخانه ها در جوش و خروشند ساقیان چالاک دست در کار پیر مغان هوشیار و انگورستانها پر بار بیست و شش ژانویه دو هزار و شش میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر