چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۳

درمیخانه। اسماعیل وفا یغمایی

برای ایرج شکری
خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
حافظ

***
می گویند:شاید رطل ما به پایان رسیده باشد
وجام ما تهی
اما خمخانه ها در جوش و خروشند
ساقیان چالاک دست در کار
پیر مغان هوشیار
و انگورستانها چون زنان بار گرفته
به رضایت در زیر بار آفتاب شیر مست ایران شکم داده اند
و بدینگونه رطلها سرشار، و جامها لبریز
و دستان با سرود مستان
به اهتزاز در می آیند
در آنزمان که در دود اسپند و کندر
و سرود مردم میکده ها باز گشوده می شوند
که پیش از آن زنجیرها را گشوده و محتسب را به بند کشیده اند
***
می بینیم و می گوئیم
چون دو سنگ آسیای گران
زمین و آسمان غربت چندان بر فراز و فرودمان چرخید
که موی و ابروی و رویمان را
چون دامان آبرویمان به سپیدی آراست
و خطوط شکسته پیشانیمان
دفتر حکایتهای نانوشته سی ساله زمستانها شد
به بهار اما شک نکردیم
نه شک کردیم ونه پشت کردیم و نه خیانت
که این مردم و میهن جاودانه
بهاران خود را به روئیدن فرمان خواهند داد
و بر ساقها و ساقه های نیرومند خود
خواهند روئید و به گل خواهند نشست
نیرومند تر از تبرها و تبرداران
***
می بینیم
در چشم انداز
مردمی را که میرویند و می رویانند
در ژرفای تاریکی و سرما وستم
آتشی را و آفتابی را و انقلابی را
که گرمتر و پاکیزه تر و خردمندتر
از آتش وآفتاب و انقلاب ما خواهد بود
سهم ما
ایستادن بود که ایستادیم و ایستاده ایم
از آغاز تا پایان
اگر چه چون درختی به ناچار به سفر رفته
در خم کوهستانی غریب
و تنها درزیرشلاق سوزها و صاعقه ها
نگاهبان وسرود خوان اندوه جنگلهای آتش گرفته میهن خویش
بی آنکه نگران سرودهای ستایشگران باشیم
پس به طاق ابرو و آبروی آیندگان
جام بر هم کوبیم
که خمخانه ها در جوش و خروشند
ساقیان چالاک دست در کار
پیر مغان هوشیار
و انگورستانها پر بار

بیست و شش ژانویه دو هزار و شش میلادی

****************

هیچ نظری موجود نیست: