چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۴

چه بر جای مانده است؟ اسماعیل وفا یغمائی



چه برجای مانده است
از آن جام آب زلال قدیمی
و آن ایمان پاکیزه مبهم؟
**
دوایر درهم گورها
از گورستانهای متروک،تا تمام جهان
و دروغ و خرافه و خفت،
ماشینهای هشت متری،
در میان ستارگان دور دست میگذرند،
توپها کهکشانها را شلیک میکنند،
و در کارگاههای کیمیا گری
رنگهای تازه اختراع میشود
برای لباسهای پرشکوه! تازه
بتهوون سمفونی تازه ای مینویسد
در گور
برای صد هزار طبل
و یکمیلیون شیپور
و تمام سنجها
تا کلمه آزادی در قاب فریب به تماشا گذاشته شود
تا حقارت لباس عظمت بپوشد
و تا....
**
چه بر جای مانده است
از آن جام آب زلال قدیمی
و آن ایمان پاکیزه مبهم؟
***
چه زیباست خاتون هفت قلعه
در میان هفتاد ستون برافراشته عظمت! و استخوان

 و فریب و ظرفیت
و هفتصد دژبان رنگین
چه زیباست،
زمان بر او نمی گذرد
[که خاتون گذشته هاست
که آینده را بر او راهی نیست]
چه زیباست و پر طراوات! و عطر آگین
رشک تمام سیبستانهای پر طراوات
و نارنجستانهای معطر،
چه زیباست!
اگر چه لبها و بازوان دختران و پسران ما
در قلعه دوردست
اندک اندک می پلاسد،
پلاسید
و گیسوانشان سپپید میشود
سپید شد
و زندگی
به تنها در انتظار- مردن
در مدار چرخش پیرامون عصار خانه هیچاپوچ
و غلغله و ورجه ورجه دلقکان مومن پر تکاپو، بدل شد

**
استخوان ساق پای مادرم را از گور برمیگیرم
وقلبش را مینوازم
صدای پولاد بر میخیزد و سنگ
چه زیباست خاتون هفت قلعه،
وچه برجای مانده است
چه برجای مانده است
پس از پنجاه سال
از آن جام آب زلال قدیمی اصیل
و آن ایمان پاکیزه مبهم؟
چه بر جای مانده است.....

چهارده شهریور هزار و سیصد و نود و چهار

هیچ نظری موجود نیست: