فری بر شما نسل عیارها
اسماعیل وفا یغمایی
فري بر شما نسل عيارها
مر اين خلق را برترين يارها
فري جان فشانان سرباز خلق
نه سربازها بلكه سردارها
ز آرش الي كوچك پر شكوه
ز يعقوب ها تا به ستارها
ز رودابه تا اشرف شير دل
ز گوهر الي رود بسيارها
فري افسراني كه بر سر نهاد
وطن افسر از رزمتان بارها
فري قطره در قطره در قطره ها
فري رود جوشان جوبارها
چكيده ز پاكيزه تر ابرها
بر آن قله هاي فلك وارها
شده جاري از قله تا دشت ها
گذشته ز سدها و ديوارها
فري لاله ها سبزه ها سروها
فري روح زيباي گلزارها
فري رعدهاي خروشان خشم
فري برق بر فرق جبارها
فري اي طلوع سحرهاي سرخ
به ژرف شب سرد شبدارها
فري اي به توفان سفر كرده ها
گذر كرده از شعله ها بارها
چو پولاد در آتش كوره ها
زدوده زدل رنگ زنگارها
شده معني صدق سر تا به پا
به پندار و گفتار و كردارها
نشانده به جانها عياري زعشق
كه اين است معيار معيارها
شناساي پيغام دوران شده
رها كرده جز ان دگر كارها
به شبها چو اختر نبسته دو چشم
به هنگام خفتار بيعارها
نناليده از زخم خنجر به پشت
از آن ناكساني كه تيمارها
زدشمن ستاندند و زانو زدند
به درگاه خونين خونخوارها
فري اي چو پرچم به هر برزني
شده كف زنان بر سر دارها
به هر دشت روئيده چون باغ گل
پس از داس خونين كشتارها
فري اي به سلول هاي سياه
كشيده ز دژخيم آزارها
فرو بسته لب زير داغ و درفش
نگهبان ناموس اسرارها
فري اي به سوگ شما غرق اشك
نواي غماهنگ مزمارها
فري اي چو عيسي به روي صليب
نناليده از زخم مسمارها
فري اي كمر بسته از بهر رزم
زپيكارها تا به پيكارها
گرفته به كف آتش از داغ خلق
مر آن را نشانده به رگبارها
فشانده شررهاي سوزان قهر
به محراب ها بر كهن مارها
فري شهرياران باروي خلق
به گاه شبيخون تاتارها
فري پاسبانان گنج شرف
به خونغارت عصر طرارها
در اين ظلمت كور نوريد وباد
نگهبانتان نور انوارها
فري بر شما نسل عيارها
مر اين خلق را برترين يارها
فري جان فشانان سرباز خلق
نه سربازها بلكه سردارها
ز آرش الي كوچك پر شكوه
ز يعقوب ها تا به ستارها
ز رودابه تا اشرف شير دل
ز گوهر الي رود بسيارها
فري افسراني كه بر سر نهاد
وطن افسر از رزمتان بارها
فري قطره در قطره در قطره ها
فري رود جوشان جوبارها
چكيده ز پاكيزه تر ابرها
بر آن قله هاي فلك وارها
شده جاري از قله تا دشت ها
گذشته ز سدها و ديوارها
فري لاله ها سبزه ها سروها
فري روح زيباي گلزارها
فري رعدهاي خروشان خشم
فري برق بر فرق جبارها
فري اي طلوع سحرهاي سرخ
به ژرف شب سرد شبدارها
فري اي به توفان سفر كرده ها
گذر كرده از شعله ها بارها
چو پولاد در آتش كوره ها
زدوده زدل رنگ زنگارها
شده معني صدق سر تا به پا
به پندار و گفتار و كردارها
نشانده به جانها عياري زعشق
كه اين است معيار معيارها
شناساي پيغام دوران شده
رها كرده جز ان دگر كارها
به شبها چو اختر نبسته دو چشم
به هنگام خفتار بيعارها
نناليده از زخم خنجر به پشت
از آن ناكساني كه تيمارها
زدشمن ستاندند و زانو زدند
به درگاه خونين خونخوارها
فري اي چو پرچم به هر برزني
شده كف زنان بر سر دارها
به هر دشت روئيده چون باغ گل
پس از داس خونين كشتارها
فري اي به سلول هاي سياه
كشيده ز دژخيم آزارها
فرو بسته لب زير داغ و درفش
نگهبان ناموس اسرارها
فري اي به سوگ شما غرق اشك
نواي غماهنگ مزمارها
فري اي چو عيسي به روي صليب
نناليده از زخم مسمارها
فري اي كمر بسته از بهر رزم
زپيكارها تا به پيكارها
گرفته به كف آتش از داغ خلق
مر آن را نشانده به رگبارها
فشانده شررهاي سوزان قهر
به محراب ها بر كهن مارها
فري شهرياران باروي خلق
به گاه شبيخون تاتارها
فري پاسبانان گنج شرف
به خونغارت عصر طرارها
در اين ظلمت كور نوريد وباد
نگهبانتان نور انوارها
1379
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر