شب درآمد چو شمع سوزان شو
ناب شو آفتاب عريان شو
پيرهن را رها نمودي و تن
با تو ماندهست، تن رها، جان شو
دود شو دود گرم خاطرهها
به نگاهم برآ و رقصان شو
جام شو باده باش مستي شو
گاه رؤيا و گاه هذيان شو
گيسوان را پريش كرده چه سود
همچو گيسوي خود پريشان شو
در ميان هزار شعله ي راز
سايه سان آشكار و پنهان شو
تيره تر شو چو شب چو سايه چو وهم
شعله شو شور شو درخشان شو
دف و كف شو نوا و ناز و نياز
همچو رودي زقله ريزان شو
جان عصيان و شور و طغيانم
جان طغيان و شور و عصيان شو 1368
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر