نومیدی همیشه هم بد نیست!
اسماعیل وفا
...و از آنجا که پروردگار آدمیان را امیدوار
وچشم انتظار
ودر زیر بار
بردبار می خواهد
نومیدی را گناهی بزرگ می خواند،
و اما برغم این معیار!
نومیدی همیشه هم بد نیست زیرا:
وقتی دانستی که از این هیمه دودی
و ازآن دیگ، بخار و غلغل و سرودی بر نمیخیزد،
وقتی پس از سالیان سال ستایش تندر
دانستی که رعدی نمی گذرد
و کودکان سالخورده در کوچه بشکه می غلتانند،
وقتی دانستی آنچه می بینی
صفیر سرخ صاعقه
و درخش دیوانه آذرخشی مست نبوده است!
که بازی نورهاست بر آسمان
و در گرو پت پت پیزوری کارخانه برق پیر و از نفس افتاده
و پرطمطراق وپر ادعائی ست
که یادگار عصر حبقوق نبی است و عهد بوق،
وقتی دانستی هر صبح با پشتواره ای
لبالب یکروز از زندگی
باید از پله های چوبی پائین آئی
و هر غروب با نانی و روزنامه ای
در بهای یکروز زندگی،از پله ها فراروی
و پس از ماهی و سالی ویاسالیانی
تابوت کشان خاموش تاریکپوش بر در تقه زنند
تا پس از سالیان مکرر تکرار
برای آخرین بار
زودتر امر خطیر جیش
وکاردقیق تراشیدن ریش را به پایان آورده
ودر را قفل کرده
و کلید را به سرایداریکچشم تحویل دهی،
وقتی این همه، و بسیار چون این همه را دانستی
می توانی پیش از این همه
خود را در جنگلی، بیضه وار بر درختی بیاویزی!
یا از فراز پلی رفیع با سر به پرواز در آوری
یابر ریل قطاری دراز کشی
یا گلوله ای در مغز خود بنشانی
یا پنجره ها را بسته و شیر گاز را بگشائی
و یا... ،
اتفاقی نخواهد افتاد!
حفره ای ایجاد و یا پر نخواهد شد!
که جهان عظیم است وآدمیان بسیار
تنها،تو نخواهی بود
و زمین آنچنان که می چرخید خواهد چرخید اما،
میتوانی درست در برابر آخرین دیوار
ودر چشم اندازبرگها و اسکلتهای خشکیده خرد شده ی پشت سر
دری از درون خود به آنسوی دیوار بگشائی
ودر هنگام خم شدن برای محکم کردن بند کفشها
و تنظیم دوباره کمربند کهنه
وبستن دکمه های بالاپوش قدیمی ات،
به وسعت عظیم امید
وکوچکی کپکهای قهوه ای نومیدی بیاندیشی
و بیاد آوری
و بیاد آورم،
و در هر کجای جهان اگر هنوز انگشتانمان
گرمای پوست تنمان را حس میکند
و به ما می گوید که زنده ایم به یاد آوریم:
که هر نومیدی می تواند تجربه ای و معرفتی باشد
برای سفری و گذری دیگر
که زندگی جز سفری دیگر برای گذری دیگر
حتی در آخرین روز وآخرین سهم ما نیست،
و بیاد آوریم که هر نومیدی می تواند وداعی باشد
با فرسودگی و دروغ و فریب
با پوشالها و نقابها وجهل
با راههائی شایسته شتران و نه آدمیان
که نه ترکستانش و نه کعبه اش
شوری بر نمی انگیزد
وشادییی بر دل نمی ریزد
و بیاد آوریم که هر نومیدی می تواند بشارت نوامیدی باشد
امیدی نو، و راهی نو، که در دو سوی آن
ما ومقصد
سوت زنان سرودی تازه را
به سوی هم سفر می کنیم
و بیاد آوریم که جهان بی پایان
برای چرخش خود
وسعتی فراتراز وزن و حجم خود از خود می طلبد،
وامید همان وسعتی است ، و شاید همان خدائی است
که به قلبها و آرمانهای ما امکان می دهد
تا چون جهانی بی پایان سوسو زنان و زنده
به چرخش در آیند...
20 نوامبر 2006
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر