سرودها راشاعران نمینویسند
پس از شنیدن مارسیز
اسماعیل وفا یغمائی
سرودها را شاعران نمینویسند
سرود وقتی زاده میشود
که ملت می خواهد بمیردتا زاده شود
وقتی که مردان و زنان به انتهای سنگ و تاریکی می رسند.
به انتهای نومیدی و امیدبه انتهای اشک ولبخند
و به انتهای فریاد و سکوت
***
ملت آخرین جرعه آب و شرابش را می نوشد
آخرین تکه نانش را می بلعد
کمربند و بند کفشهایش را می بندد
از شلیک سوزنده تفنگ
و تیزی درنده تیغه شمشیرش اطمینان میابد
برای آخرین بار در آینه می نگردولی چیزی نمی بیند
نه چیزی میبیند و نه نامش را به یاد می آورد
و از خانه بیرون می آید
بر تکه های پاره شده شناسنامه اش
بی نام، بی چهره و مسلح
بی آنکه درها و پنجره ها را ببندد
و بگوید به امید دیدار
***ن
ه خدا و نه شیطان
نه مقدسانی که قرار است از فراز تنگه ها
باد در لباده هاشان افتد
وسد راه گلوله ها شوند!ا
و نه فرشتگان محافظ
یاکمکهای دولتهای دور دست
در خیابان یا بیابانتنها خشم است و اراده و پولاد
جوشنده از اعماق ناشناس ترین مویرگهای مردم و فقط مردم
مردمی که ناتوانی هایشان پایان یافته است
تنها خروش همگانی است
جویبارهائی از گلوگاه بیشماران
و چرخان چون توفانی، گرد بادی، دریائی خروشان بر فراز سرها
برخیزید! فرزندن میهن
بر خیزید له شدگان،غارت شدگان، دریده شدگان
برخیزید به سخره گرفته شدگان،تحقیر شدگان، به هیچ گرفته شدگان
بازیچه شدگان ماهها و سالها و دهه ها
اینک فرا رسیدن صبح زندگی یا غروب مرگ
بامداد شکست یا شامگاه پیروزی
برگورهای ستمدیدگان یا ستمگران
و سرود، سرودها زاده میشوند
بیرحم و سرخ و قاطع
شعله ور وبی هراس ومهاجم
تا آخرین نفر و آخرین واژه
سرودها را شاعران نمینویسند
چهارده ژوئیه دو هزار و هشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر