چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸

اسماعیل وفا. شعر. ترانسفورماسیون


ترانسفورماسیون!
اسماعیل وفا
...ومیدیدم گهی، گاهی
در اینجائی و آنجائی
زاولاد بنی آدم
کسانی را در این عالم،
که با خود فکر میکردم:
در آغاز جهان در ابتدا
گوئی خدا
قلب بشر را ساخته، آراسته
پیراسته ، لبریز فرموده
ز هر چه عشق و زیبائی است
ز هرچه رفعت و بالائی و خوبی و والائی است،
و بعد از آن به دور دل
بقایای بشر را امتدادی داده
از چشم و دهان وگوش و دست و پا
ز چپ و راست وز پائین و از بالا
و آدم ، آدمی گشته است دور دل.
و میبینم گهی گاهی
به هر جائی
دریغا اندرین عالم
زاولاد بنی آدم
کسانی راکه با تلخی میاندیشم
نه یزدان بلکه شیطان، در نخستین گام انان را
نه دور« دل»
که دور «چیز دیگر» خلق فرموده
و دست و پا و چشم وگوششان
هم عقلشان و هوششان
جز امتداد «چیز دیگر!!» نیست
و از این تلختر این است
که میبینم دریغا! وای!
اینان !
آه!
آنانند.....
بیست و یکم فوریه 2010

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دنبال مطلب ترانسفورماسیون در ژنتیک بودم که به شعر شما رسیدم...خیلی جالبه :)