چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۸

در پشت دریچه دارالامامه. اسماعیل وفا

در پشت دریچه دارالامامه
اسماعیل وفا
غوغای چریکان نیست در میدان
و خروش تفنگهاشان به فرمانی ناهنگام
تا نوخطان بیگناه و بی پناه
به هنگامی که ریشه های توهنوزاز اعتماد ملت مینوشد
صد صد در کوی ومیدان صید سلاخان شوند
واز قناره های خسته و خیس خون فروریزد
تا رود خروشان خون شهیدان بر کلام ناطقان لبپر زند
و مستمعان را فارغ از هرپرسش
به سجود و سکوتی سی ساله فرا خواند
اماما!
دریچه دارالامامه را بگشای بشنو!
چنانکه امیر پیش از تو
دریچه دارالاماره را گشود و شنید:
غوغای چریکان نیست در میدان
و خروش تفنگهاشان
نه مجاهدانند و نه فدائیانند
ونه رزماوران کرد و برشوریدگان بلوچ
این صدای سرود خشمگین اشکهای تمام مادران این سرزمین است
تمام مادران این سرزمین
این صدای اشکهای مادران کردان و ترکان و بلوچان و ترکمانان وگیلانیان است
این صئای اشکهای مادران لران و فارسان وقشقائیان و عربان و مازندرانیان است
که ریشه در تمام آبها و ابرهای دیروز وامروز این میهن دارد
این تمام آبهای این سرزمین است که میخروشد ومیجوشد
و این تمام ابرهای این سرزمین است که می آید و میبارد
و این تمام آههای این سرزمین است
در هیئت آتشفشانی از دهانی مشترک،
اماما!
چندان فرصتی باقی نیست
اگر چه تمامی تباهی تو چنگ و دندان و گلوله شود

در هیئت سگان مردمخوارت
چه میکند گلوله با اشک و دندان با رود!
و چه میکنی تو با ملتی
که دستآغوش و دوشادوش و جوشاجوش
تا خدا پیش تاخته است
می آیند و میبارند و میشویند و میسوزندت
چون غباری نجس
و چون خاشاکی و خلطی خونین و چرکین
که در گلوی آزادی بیتوته کرده بود.
فرصتی باقی نیست

اماما!
دریچه را بگشای و بشنوو بمیر!
هیاهوئی است !هیاهوئی و سماعی خوش!
بشنو صدای «هو»ی مردمان به پرسش
و «ها»ی آسمان را به پاسخ
بنگر که چگونه زمین زیبا میشود
و آسمان
و بنگر که چگونه خدا طلوع میکند
در مردمان
بنگر.....
هفتم فوریه دو هزار و ده

۱ نظر:

زری گفت...

زیبا وقوی و امید بخش -دست مریزاد شاعر خلق