اسماعیل وفا یغمائی
***
پیش از آنکه فقیه بر نطعم بنشاند
و پیش از تلاش داروغه و مفتی
خود اعلام میکنم:
سالهاست
مست و خراب از میکده ها باز میگردم
و زنا کار و آلوده ازآغوشی به آعوشی
از خرابات روسپیان.
اعلام میکنم
وخیالتان تخت باد وکاتبان بنویسند
و راویان روایت کنند
در بستری از بال و پر جغد وموی شیطان و کتابهای آسمانی
لبانی را به حرام بوسیده ام که آلوده صد لب آلوده بوده اند
و کمرگاههائی را در چنگ گرفته ام
که پیش از من بازیچه هزار کمرگاه بوده اند
اعلام میکنم
بر درب مقدسترین صومعه شاشیده ام
به محرابها آب دهان افکنده ام
بر فراز مناره ها اذان ارتداد سر داده ام
با خائنان ومرتدان و کافران و زندیقان و ملعونان همنفس بوده ام
وبا آنان ابلیس را به نماز ایستاده ام
اعلام میکنم
این همه بوده ام و هستم و خواهم بود
اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
***
حتی با یک طومار در محکومیت من
با افزون بر سه هزار و چهارصد امضای رزمندگان اسیر
در محکومیت نگرانی من
خاموش نخواهم نشست
به آنان درود خواهم فرستاد
و فریاد خواهم کشید
که نمیخواهم بیهوده بمیرید
تا استخوانهاتان میخ پرچ کرسی پوسیده ی قدرت و خطا شود
و حتی اگر تمام سخنوران کراوات زده و بی کراوات
[که روزی هفتاد و دوبار
ولی در اروپا و امریکا
بی هیچ اعتقادی در برابر بهت حسین ابن علی
فریادهیهات من الذله میکشند
و غروب به تمام عمه های خود تلفن میکنند
تا از خبر سلامتشان مطمئن بشوند
و قبل از خواب شماره لوتوی خود را چک میکنند
وقرص سیر خود را میخورند
تا مبادا در خواب سکته کنند
و بشریت از وجود ذیجودشان محروم شود]
مرا ضد انقلاب!! بدانند
بازهم خواهم گفت
هیهات من السکوت
هیهات من االوقاحت
وقتی کاردها در حال تیز شدنند
و تریبونهای عزاداری وحقه بازی و حلوا در حال برپائی
***
فردا چگونه خواهیم زیست
وحاشا اگر شعر در برابر خونریزی و خون آشامی سکوت کند
شعری که سی سال ستایشگر رزم آوری بود و هست
شعری که در میان ساده ترین سربازان آزادی سرخوش بود
و نه در زیر سایه کرسی نشینان جاودانه
وحاشا اگرشعر در برابر دریدگی و اجبارو ارتجاع
حاشا اگر بهراسد از تمام تیرهای مسموم طعنه
و گریز تمام فرشتگان
و لعنت تمام پیامبران
و تنهائی با شیطان
و حتی نفرین نامه تمامی آنانی که برای مردن انتخاب شده اند
اگر این چنین بود
شباب شعر من در زیر شلاق
جوانی اش در شعله های شرار شیخ
و فصل شیب اش این چنین دربرودت غربت نمیگذشت
***
فنجان قهوه امان را بر زمین بگذاریم
پنجره ها را باز کنیم
صدای سایش کاردهای سرد را برچرم بشنویم
و در میان «دیوارهای سه گانه مثلث شوم ظلمت زده»
طپشهای قلبهای سه هزار و چهارصد رزم آور مظلوم را.
***
واپسین شعرهایم را بر بادهای خونزده مینویسم
شاید که در پس دریچه ها بگذرند
ودر گوشهای پر شده از موم وقاحت بگریند.
***
شصت روز زمان زیادی نیست
برای کسانی که افق شصت روزه را نمی بینند
یا نمی خواهند ببینند
میتوان زمان را به جلو کشید
جلو و جلوتر
تا نوک بینی شان با اجساد نیمگرم مماس شود
با اجساد دریده و تکه پاره
وبوی خونهای در هم آمیخته را ببویند
در امتداد رود خروشان خون سی ساله
و رودهای خروشانتر اشکهائی که از آنها هرگز سخن گفته نشد
و کوهواره های استخوانها
وبعد گردن افرازند
[فراتر از هر افقی که شعور را در آن پروازی است
فراتر از آسمان و آسمانها
و کهکشان و کهکشانها
بالاتر از خلاء و خدا
و بالاتر از جائی که آنقدر بالاتر
که بلاهت و کبر نمی گذارد
حتی دست مان به دامان خودمان برسد
و بقول شاه مرحوم قاجار
خودمان هم از خودمان خوشمان می آید
آنجا که پیکان فلزین بی عاطفه و تنهای تکامل
رها شده و پرتاب شده از چنگال نئندرتالی دیوانه و گمشده در عصر حجر
خروارها جسد را در سکوت خاکستر شده
چون ستاره ای دنباله دار و نفرین شده با خود میبرد
ودر تهی میرقصد و می تازد و بیضه میچرخاند
بی هیچ مقصدی
که در آن ستاره ای سوسو بزند
یا جویباری پایان عطش را نوید دهد]
و فتحنامه دیگری را اعلام کنند
و پس از آن
زمان را بایست به آینده لغزاند
شاید در افقی دو ساله، ده ساله و بیشتر و دورتر
آنجا که سکوت فریاد بر می آورد
آنجا که گوشتها فرو ریخته اند
و اسکلتها از پاکیزگی برق میزنند
مرتب و بر هم چیده شده چون دیواری عظیم
دیواری سیاسی و ایدئولوژیک
و ناب ناب ناب مکتبی
دیواری برای نوشتن سند افتخار
که برآن جز سند ننگ و جنایت و دریدگی و فساد نقش نخواهد شد
دیواری از استخوانهای زنان و مردان
و جوانان و پیران،
دیواری که ابتدای آن
از استخوانهای دخترکان آواره و تجاوز و تیر باران شده
در خیابانهای پس از سی خرداد شصت
و میانه آن از استخوانهای دهها هزار پدر و مادر در اشک خاموش شده
و انتهای آن از استخوانهای سه هزار و چهار صد و چند رزم آور اشرفی است
دیواری که میتواند تمام افقهای سپری شده راباز هم پنهان کند
و تا کام مدعوین شیرین شود و زبان به فاتحه بگشایند
گرداگرد آن بشقابهای حلوا ی سرخ
که در میان هریک حدقه چشم کشته ای به چرخش است
و دهان له شده ای بر چهره ها تف خواهد کرد
و در کنار آن تریبونی با فرش کبود خونهای خشکیده
و هزار طبال پیرامون آن
با طبلهاشان از پوست زیباترین فرزندان سرزمین ما
و بشکه هائی از قویترین عطرها
تا بوی نجاست کلمات گندیده ای را
که کرمها ی رنگین مکتبی در آن میلولند را بزداید
و تا مجال دهدتا باز هم سخن گفته شود
اما در کنار این دیوار و گفتار
«محمد» به غثیان دچار خواهد شد
«حسین» با نفرت و نفرین خواهد گذشت
وخدا پشیمان خواهد شد
که چرادوزخش را دیریست تعطیل کرده
تا نتواند بسوزاند
این همه بیرحمی
و این همه وقاحت و خود خواهی
و این همه جنون بیمار بی لجام را
و بدینسان که این رود خون رودی نیست
که بتوان باز هم به گردن این و آن انداخت
بر دیوار خواهد آویخت بی هیچ تردیدی
در کنار تصویر خمینی
قابهای خون اندود را
تصویر خامنه ای را،تصویر مالکی را
تصویرپتیاره – جنده– جوندگان جهانخوار را
ودر میان آنان، بی تردید تصویرهای دیگر را
که اگر چه در ارتداد، اما هنوز فراموش نکرده ام
که در زیارت نامه عاشورا خوانده ام
نه تنها لعنت چماقداران و سلاحداران حاکمان جلاد را
نه تنها لعنت یزید و خمینی و شمر ولاجوردی
و سربازان گول کشتارگر را
بل: وَلَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ
«و لعنت خدا بر آنها باد که اسباب و شرایط کار را فراهم کردند
تا قاتلان بتوانند خون شما را بریزند»
و بردیوار آویخته خواهد شد
در کنار تصویر قاتلان شرق و غزب و شمال و جنوب
تصاویر تمامی کارسازان جنایت
و آنان که شرایط کار را فراهم کردند
تصویر تمامی آنان
تصویر تمامی آنان
و تردید نکنید تصویر تمامی آنان را
****
پیش از آنکه فقیه بر نطعم بنشاند
و پیش از تلاش داروغه و مفتی
خود اعلام میکنم:
سالهاست
مست و خراب از میکده ها باز میگردم
و زنا کار و آلوده ازآغوشی به آعوشی
از خرابات روسپیان.
اعلام میکنم
وخیالتان تخت باد وکاتبان بنویسند
و راویان روایت کنند
در بستری از بال و پر جغد وموی شیطان و کتابهای آسمانی
لبانی را به حرام بوسیده ام که آلوده صد لب آلوده بوده اند
و کمرگاههائی را در چنگ گرفته ام
که پیش از من بازیچه هزار کمرگاه بوده اند
اعلام میکنم
بر درب مقدسترین صومعه شاشیده ام
به محرابها آب دهان افکنده ام
بر فراز مناره ها اذان ارتداد سر داده ام
با خائنان ومرتدان و کافران و زندیقان و ملعونان همنفس بوده ام
وبا آنان ابلیس را به نماز ایستاده ام
اعلام میکنم
این همه بوده ام و هستم و خواهم بود
اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
اما هرگز این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
سی و یک اکتبر دو هزار و یازده میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر