چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۰

غزلهای بی تاریخ شماره سی و هفت تا چهل. اسماعیل وفا


37
اگر عشق تو
***
اگر عشق تو نبود ای عشق من
نه زمین را تاب می آوردم
نه آسمان را ، نه ستارگان را
و نه مردمان را که برای آنها سروده ام
تو یک تکه از زمینی
یک پاره از اسمان
وسوسوی تمام ستارگانی در شب تاریک من
تو یک تن از مردمانی 
و بدینسان تاب آورده ام هنوز
زمین و اسمان وستارگان را
و مردمان را....

38
آتش و آتشکده
***
توئی که در دل من شعله میکشی
 در تمام شب دور از من
و منم که در آتش تو میسوزم
در تمام شب دور ازتو
من آن آتشکده ام که بی تو خاموشم
و تو آن آتش که بی من سرگردان
و هر دو آن زائر یگانه
در برابر یکدیگر
و آمیخته با یکدیگر
توئی که در دل من شعله میکشی
 39
 به کنارت رسیده ام
***
پرواز کرده ام در هوای تو
از فراز هزار بیابان تفته
و در زیر هزار خورشید سوزان
و به کنارت رسیده ام
ای عشق
ای چشمه سار زلال 
و می هراسم که از تو بنوشم
در تو بال و پر بشویم
و با تو در آمیزم
به عطش تو خو گرفته ام و به آتش تو
و سر در پر میکشم و دیده بر هم می نهم
خفته در عطش
و اندوهگین می اندیشم
به آنانی که عشق را ندانستند
وشادمانه گوش میکنم
صدای زلال ترا
که می رقصی بر موجهای خویش....

هیچ نظری موجود نیست: