چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۰

اگر ترانه هایم را بخوانم.غزلهای بی تاریخ شماره پنجاه.اسماعیل وفا یغمائی


اگر ترانه هایم را بخوانم
غزلهای بی تاریخ شماره پنجاه
اسماعیل وفا یغمائی
اگر ترانه هایم را در کوجه ها بخوانم
خواهند گفت مجنون است این غریبه
این که اندوه در چشمانش میگرید
و شادی بر لبانش میخندد
چه میدانند اینان
اینان که مظلومانه عشق را نمی دانند
ونمی دانند اینان
اگر بخوانم:
اگر هزار لب لبان تر ببوسند
واگرهزار آغوش ترا در آغوش کشند
این دل من است که دور از تو ای محبوب
با دل تو میرقصد
و این دل توست که با دل من
نیمه شب در سینه من  در کنار دل من دل توست  
و نیمه شب در سینه تو در کنار دل تو دل من است
 که آرمیده است
***
اگر ترانه هایم را درکوچه ها بخوانم
اگر ترانه هایم را درانچه که از عشق میدانم بخوانم
خواهند گفت که مجنون است این غریبه شرقی
این که اندوه در چشمانش میگرید
و شادی بر لبانش میخندد
این که ترا دوست میدارد....

هیچ نظری موجود نیست: