چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۱

نیایش اسماعیل وفا یغمایی

نیایش

اسماعیل وفا یغمایی
به آنان که هنوز در دنیای اندیشه و فلسفه ای آزاد به ناشناسی خدا نام میاندیشند. به آنان که نه در اندیشه ملایان رنگارنگ با ریش و بدون ریش،آخوندهای ارتجاعی و انقلابی از خدا نشانی نمی یابند. به آنان که مفهومی عظیم و فلسفی را که میتواند پناهگاه تنهائی فلسفی برای بسیاری از انسانها در جهان بی مرز و زیر بنای شخصی اخلاق انسانی بیشماری در جامعه بشری باشد; بازیچه  فریب سیاست های روز نمی خواهند. به آنان که خدا را باور دارند ولی از  حکومت مذهب بیزارند. به آنان که میدانند هر نوع حکومت مذهبی و هر نوع سیطره ایدئولوژیک دشمن بیرحم دموکراسی و آزادی است. به آنان که اگر خدا را باور دارند از او نمی ترسند بل دوستش دارند
***
ای زنده ترین عطر دلاویز جهان تو
ای آنچه عیان،در تو عیانست و نهان تو
جانی و نهانی و ندانم به چه نامی
هر نام و نشان از تو وبی نام و نشان تو
از عجز نهادند ترا نام ودریغا
آن گفت که: اینی تو! و این گفت که آن تو
هر کس بتی ازآینه ی خویش تراشید
 آنگاه سرابی!!، که به بت در فیضان تو
هر کس به کف خویش «کتابی» به خیالی
بگرفت، که در دفتر پندار، عیان تو
بی حدی و ،محدود، چه «انجیل» چه «تورات»
هم نیز به «فرقان» که ببردند گمان!!، تو
گویم که سراپای جهانی تو وهردم
با آن و در آن هرجولان و دوران تو
گفتم که سراپا!، و جهان بی سر و پائی است
بی مرز ودرآن ، خرد توئی نیز کلان تو
آوخ که ازین شش جهت بی جهتم دل
شد خسته، که هر گوشه ی بی مرز ومکان تو
تا کی؟ به کجا؟ گو تو مرا !رفتن و رفتن
چون کاه  من و توفش هر کاهکشان تو
هر لحظه الفبای توبر دفتر هستی
نقشی زند از نو، که نویسای جهان تو
یک واژه تو ثقل دو صد عالم و گویند
مارا که فلان «دفتر»دردست «فلان!»،تو
کاتب تو و مکتوب تو،دفتر تو قلم تو
در هرورقی  بحر روان ،موج زنان تو
بر قامت تو جامه ی دین راست نیاید
تا جامه ی عریانی هر کون و مکان تو
گو چیست عدم؟،نیست عدم ،غیر وجودی
درآن به نهان توش توئی نیز توان تو
زعریانی تو تا که عدم جامه به تن کرد
آمد به وجود و به دلش در ضربان تو
آلوده ی صد «دفتر» و صد گونه «رسولم»
ای جان جهان زین همه من را برهان تو
صد قرن اگر راه بپویم نرسم من
تا عابر و تا معبر ومقصد،همگان تو
ای بین «وفا» و تو تنم فاصله، بشکن!
تن را، که جهانشاه همه تن شکنان تو
تن ها همه در کثرت ودر هرتن مسکین
جانی است که تاگشت رها ،یکسره، آن،تو....
هجده ژوئیه دو هزار و دوازده میلادی

هیچ نظری موجود نیست: