هذیان 3
اسماعیل وفا یغمایی
به هذیان سخن میگویم و درتب
وای اگر بیدار گردم و هشیار.
هزار گرگ
هزار خنجر زهر آلود
هزار دندان عتیق در اعماق زخمهایم میکاوند
و هزار باریکه ی خون جاریست از دلم و دیدگانم،
درکهن بازار کهنه جاکشان و خبره رئیسه گان
سر به زیر پلاس سیاه وسرد خویش دارم
خفته درطاعون و تب و تیفوس
و هزار سال است میکوشم که از خواب بر نیایم
وای اگر بیدار گردم و هشیار
در کهن بازار کهنه جاکشان و خبره جندگان...
16.01.2013
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر