هذیان....
اسماعیل وفا یغمائی
به خوابم یا به بیداری
به مستی ام یا هشیاری...
**
می پنداشتم
می پندارم
دو ستاره اند بر فراز قله دور دست
در این شب ظلام ظلم
و زمان با دندانهای زنگ زده اش
تازان
بر
گورستانها و مردگان
و آبریزگاهها و افتخارات.
می پنداشتم
می پندارم
از پس این پنجره ی یخزده ی تنها
دو ستاره اند بر فراز قله دور دست
و بر فراز قله دور دست
آنجا که می بایست خورشید بر اید
ماده کفتار پیر استاده است
و وای اگر ماده کفتار پیر استاده و روان باشد
باجسدی دیگر بر دندان
کشان کشان
تا گریوه ای و غاری و گوری پنهان
در میان کوهساری از استخوان و گیسوان
و ناخن
و دندان
ودلهای دریده شده........
به خوابم یا به بیداری
به مستی ام یا هشیاری...
می پنداشتم
می پندارم
دو ستاره اند بر فراز قله دور دست......
15.1.2023
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر