چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۲

چاووشی قصیده چاووشیه نونیه جمهوریه اسلامیه اسماعیل وفا یغمائی



بیادگار بر دیوارهای خونین و اشک الود این ایام و روزگار ما باشد که ایندگان باز خوانند در هنگامی که ما به گذشتگان پیوسته ایم

ای سنده ها گذاشته بر فرق خویشتن
از بودتان، وجود وطن غرق در لجن
بر سرچنانکه گفتم و، بر تن، زخون خلق
شال و قبا کشیده ودستار  وپیرهن
بند ازارتان زرگ مادران پیر( 1)
شال کمر زپوست صدها چو ما و من
قاتق به نانتان جگر و قلب هر یتیم(2)
آب سبویتان ز کجا؟  اشک بیوه زن
از تخم چشمهای خلائق نبات و نقل
بگرفته بعد سور به دندان و بر دهن
بر جهل ما نهاده همی زین و برگ خویش
وز چارسوی، یکسره چون سیل کرگدن
پیدا شدید و وقت ورود شما زجهل
منقل گرفته ما به کف خود، چو پیرزن
تا در شمیم کندر و اسپند و دود عود
گوئیم شکر آی ی ی خداوند ذوالمنن(3)
***
باز آمدید خنده زنان ریشها به کف
ما نیز خنده زن به چه؟ بر ریش خویشتن
گفتیم گل دمید و بهاران رسید، لیک
دریای فاضلاب،روان،  بی امان، عفن
دریای فاضلاب و به خیزابه های آن
عمامه ها چو سنده روان بود و موج زن
دریای کهنگی و عقب ماندگی و جهل
دریائی از خرافه و بحری ز مکر و فن
از خویش بگذریم که ما «رهروان» بدیم
وز «رهبران!» گذشت چه بر حلق و بر دهن
«آن» بوسه زد به دست مبارک که: نک امام
نامش چه بود «مهدی» یا بود «بولحسن»
«این» گفت هان «مجاهد اعظم»، توئی توئی
ما کیستیم پیش تو یا شیخ ممتحن
یک ذره، یک پشیز ،وزآن کمتریم نیز
ما خار وکاه لیک تو گل ، سرو نسترن
آن گفت وه! کلام وی از لعل و گوهر است
در دست او نگاه! عقیقی است از یمن
بر آن کلام «نصر من الله» لیک بود
منقوش :نصر من ز جهانخوار و اهرمن
گفتا کسی که خصم جهانخوار کیست؟ اوست
رندی سرود:صبر رفیقا و چپ مزن
زین شیخکان به ما و تو چیزی نمیرسد
گر آفتابه هفت بود، همره لگن
این قوم سنده بر سر وسر تا به پا شکم
وین جمع مفتخواره ی بیرحم راهزن
چپ میزنند و راست روند آنچنان که گرد
گردد ز فرط حیرت، چشمان اهرمن
زانگشتری تو بگذر و بنگر به قلب او
سنگ است و آهن است و بود سخت چون چدن
«فردا چو پیشگاه حقیقت شود پدید»(4)
دانی تو گر چه حال توئی، سخت بیلمسن (5)
اندر پی اش به چشم بصیرت نظر کنید
گل نیست سبزه نیست نه سرو است و نی سمن
قطع  ید است و رجم ونقاب است و برقع است
صد کاروان روانه ز زنجیر و از رسن
صد دشت بیکرانه ز اجساد و گورها
صد کاروان ز سدر و ز کافور و از کفن
هان بشنوید!  نغمه ی خاموشی است این
در آن صدای بیل و کلنگ است و گور کن
***
القصه، آمدید وبشد نغمه ی طرب
خامش به چار سوی و فراخای این وطن
چون آمدید سوخت سرود وسرور و سور
سوگ آمد و سیاهی و  مرگ آمد و محن
خامش صدای «مرضیه» شد تا که روسری
بر زلف سرکج همه پر چین شکن شکن -
زد خیمه ، بانگ گرم «بنان» محو شد چرا
چون شیخ پر کشید به منبر چنان زغن
میخانه بسته شد که شود باز قتلگاه
در آن روانه زیر تبر خون مرد و زن
کو؟هان کجاست؟زمزمه ی شاد زندگی
گر هست نیست غیر شروه ای از نای ممتحن(5)
گر هست چیست ؟غیر صفیر طناب دار
چون مار گرد گردن، یا دور دست و تن
گر هست چیست ؟نیست مگر بهر قتل خلق
آوای خشک ماشه و بانگ گلنگدن
باز آمدید از دل اعصار جهل و جور
زد شعله در ورود شما دوزخ فتن
پای گران فشرده به نعلین و نعل را
افشرده بر گلوی گل و سرو یاسمن
چون گله های آهک و تیزاب بی مهار
با هرچه سبز و زنده شدستید مقترن(6)
در شعله سوخت سرو و در آهک بداد جان
سوسن ، بسوخت آتش تیزاب نسترن
از چوب سرو، دار شقایق بساختید
از نار سوختید تن سبز نارون
یکسو نشست کرد به سوگ بلوچ و لر
همدوش ترک بهر شهیدان ترکمن
در  خطه ی جنوب، عرب  از غمان فارس
کوبد دو دست بر سر و بر فرق خویشتن
شیطان نکرد آنچه  به نام خدا  و دین
کردید با تمامت این خلق و این وطن
**
ای سنده بر سران !که نهادید نام شیخ
برخویش و آمدید چو ماران نیشزن
گر هان شما نماد خدائید و  سنت اش
ای لعنت خدا، به خداباد و این سنن
در راههای سی سده با پای زخمناک
از قرنهای گمشده آعصار بس کهن
از کورش و زکاوه و زرتشت و بردیا
از مزدک و ز مانی و از زال و تهمتن
ما آمدیم تا بکجا؟، یک طویله شیخ
اصطبلی از شقاوت و شیادی وشمن
ازلوحه ی حقوق بشر وزحکیم طوس
تا بحث ختنه کردن وحیض و نفاس زن
از شاه آمدیم ولی تا کجا؟ به شیخ!
از برزخ آمدیم به دوزخ نه تا عدن
گفتم ز شاه، فاش بگویم نه در خفا
این بنده گر چه هست سراپا ریپبلیکن(7)
این بنده گرچه  طعم شکنجه چشیده ام
در حبس شاه و مزه ی شلاق شعله زن
اما اگر مقایسه بین شه است و شیخ
ای مردمان شهر نه پنهان که در علن(8)
این را به چار سوی جهان جار میزنم
با عرض معذرت! به صدائی پر از حزن
یک مو ز تخم شاه به است از تمامت
ریشی که هست  بر رخ آخوند و بر ذقن
هان جور شه کجا وجنایات این ددان
یک برکه خون کجا و چنین بحرموج زن
یک بار خر زباله کجاو چنین روان
یک کاروان بی سر و ته شاش و گوز و ان
از جانب جنوب روان رو سوی شمال
از رود ماشکید الی ساحل تجن
از بندر و خلیج و عمان تا به سایه ی
البرز کوه و سینه ی سرسبز بومهن
از شرق و مرزهای خراسان و سیستان
    تا غرب ، جای و خطه ی کردان پیلتن
***
آه ای وطن چه میکشی از این حریق خون
از جوراین گروه قرمدنگ قلتشن
آه ای وطن ! سیاوش من! هان چه میکنی
در زیر تیغ هشته سر خویش بر لگن
افراسیاب نیست در این بار، بلکه او
شیخی است اجنبی و گرفته به کف گزن
بر لب طنین بسمله دارد به ذبح تو
در دود خوب کندر و اسفند و آوشن
 تاراست وتلخ هر چه که بینم وفا ببین
در پشت شیخ شهر همی مسکو وپکن
میخیده اند سیخ بر او چون الاغ نر
بی آنکه شیخ شهر بگوید نه لا، نه لن
 ***
آه ای خدای مردم ایران کجا، کجاست؟
سیمرغ و زال و قدرت بازوی تهمتن
زین رهبران گمشده در ره دلم گرفت
رودابه ای کجاست که از خشم پیرهن
از جیب تا به دامن چاک آورد،مگر
از سینه هاش خون چکد ازکینه نی لبن
ریزد به خاک تا مگر از خاک بر دمد
در پهنه ی وطن همه جا جنگلی گشن
روید به هر کرانه و سر برکشد به عرش
صد دشت کوهمرد و دوصد کوه شیرزن
دو ر است و دیر نیست که دریای رعد سرخ
از آسمان نه، بل ز زمین و هم از زمن  
غرد چو نفخ صور  که اینک قیامت است
یعنی رهائی وطن ازچنگ اهرمن
آمد زمان آن که از این سنده بر سران
نی سر بجای ماند ونی سنده نی که تن....

لغات
1-ازار: شلوار
2- قاتق- خورشت
3- ذوالمنن: صاحب احسان و بخشش
4: این مصرع از حافظ است
5- بیلمسن: نفهم
6- مقترن: همراه
7- ریپلیکن: لغت فرانسه. جمهوریخواه
8- علن: آشکار

۳ نظر:

ناشناس گفت...

اسماعیل جان خیلی قشنگ بود. مخصوصا قسمت تخم شاه ! براستی که مرحوم شاه در مقایسه با این آخوند های مادر به خطای در قدرت, و رجوی تشنه قدرت به اندازه سال نوری نجیب تر, انسان تر, چپ تر و مترقی تر بود .
بیخود نبود که مرحوم دکتر بختیار با اینکه از دهه ١٩٣٠ تجربه مبارزه مسلحانه را داشت , معهذا با اینکه سالها زندانی شاه بود, به فکر اصلاح حکومت شاه بود و نه سرنگونی آن! ما چقدر از سر نادانی به خود بد کردیم! به جای پشتیبانی از بختیار دنبال خمینی و رجوی راه افتادیم.

فرشید

ناشناس گفت...

اسماعیل عزیز، بسیار زیبا و پر معنا سروده ای. دستت درد نکند و همواره تندرست باشی.
واقعیت این است که اگر رژیم خونخوار و جنایتکار خمینی و آخوندها نتیجه بالفعل و منطقی دیکتاتوری شاه و ساواک بوده است و شاه نگذاشت تا در ادامه حکومت ملی دکتر مصدق با آزادی احزاب و احتماعات و آزادی بیان و بالاخره حقوق بشر، زمینه رشد فرهنگی در جامعه ما فراهم شود و درکی واقعی از دموکراسی و سکولاریسم پیدا کنیم و به دنبال آن آخوندهای مرتجع برآمده از اعماق تاریخ جهل و خرافه سر برآوردند و سی و اندی سال کشتند و خوردند و بردند و سه نسل را به مسلخ جنگ و جهل و جنون و فقر و اعتیاد و شکنجه و زندان کشاندند،
امروز نیز آنچه بر ما می گذرد همچنان نتیجه عینی و منطقی حاکمیت دیکتاتوری خمینی و آخوندی در میهنمان است.
آنچه امروز در صحنه می بینیم از فقر فرهنگی، نابردباری، عدم تحمل نظرات گوناگون و بالاخره شنیدن نقد و تصحیح در رفتار و کردار، زاییده و برآمده از حاکمیت دیکتاوری آخوندیست. یک دیکتاتوری مبتنی بر مذهب که هر جنایتی را به نام "خدایش" که در واقع همان ذات عینی و مادی شیطان است مباح می داند و واجب.
و عجبا اگر انتظار داشته باشیم همه چیزمان از رفتار و سلوک اجتماعی تا مبارزه مان و ... همه و همه بی عیب و نقص باشد.
آن روز اگر ساواک قلمها را نمی شکست و دهانها را نمی بست و غل و زنجیر بر دست و پای روشنفکران و مبارزان نمی زد، در فضایی از یک آزادی نسبی قطعا زمینه شناخت واقعی خمینی و افکار پلیدش و رویاهای شیطانی اش که آن را زیر پوش قرآن و اسلام و با عنوان "حکومت اسلامی" و "حکومت فقیه" عرضه کرد فراهم می شد و در یک فضای بحث و گفتگوی سازنده، مردم یا حداقل روشنفکران و قشر شهری به درک درستی از محتوای یک حکومت دینی می رسیدند و زمینه ساز روی کار آمدن آن نمی شدند و گول قولهای آن شیطان پیر در نوفل لوشاتو را نمی خوردند و نمی رفت آنچه که بر سر یک ملت و یک کشور در این سالیان آخوندها آوردند.
بنابراین اگر بعد از قیام 1357 هم ما و مردممان به یک دموکراسی نسبی در کشورمان می رسیدیم، امروز یقینا سطح فرهنگی جامعه ما، اپوزیسیون ما و همه و همه فرق می کرد. امروز می توانستیم با تحمل و بردباری یکدیگر را نقد کنیم و آن را نه تنها تحمل کنیم که ضروری برای پیشرفت کشور و مردممان بدانیم. خود را نیازمند نقد و انتقاد یکدیگر بدانیم.
دیکتاتوری خامنه یی که تکلیفش روشن است. با علت العلل همه بدبختی های یک ملت که سی و چهار سال با دشنه و گلوله و طناب دار و فقر و فحشا و گسترش اعتیاد و شکنجه و زندان به جان مردممان افتاده که بحثی وجود ندارد، جز سرنگونی تمامیت آن.
آنچه که هست همین است که ای خواهران، برادران، دوستان، هم سنگران، مبارزان آزادی، شما را به همه آن ارزشهای انسانی و خونهایی که برای آزادی این میهن ریخته شده یک لحظه به گرسنگی کودکی که شب هنگام باید با رویای پدرش که در زندان است و مادرش که برای امرار معاش به خیابان رفته، یا آن پدر و مادر پیر و سالخورده یی که با فقر و تنگدستی باید کیلومترها راه را طی کنند تا در پشت دربهای اوین و قزلحصار و گوهردشت به دیدار یا تحویل گرفتن جسد فرزندشان بروند و .... فکر کنید و فکر کنیم که به کجا داریم می رویم و به کجا داریم مبارزه نسلی سربدار را می کشانیم.
مباد و مباد و مباد که آخوندهای دژخیم در وزارت اطلاعاتشان و یا در بیت العنکبوت خامنه یی و ... شاد و سرمست از این همه بی تابی و عدم تحمل ما و برچسب زدنهای آخوندپسندمان به یکدیگر باشند.
به طور خاص هر جریانی که بیشتر مبارزه می کند، بیشتر نیازمند نقد است و بیشتر باید با صبر و بردباری به آن پاسخ دهد و نقد کننده را دشمن نداند.

سرنگون باد رژیم خامنه یی و رژیم آخوندی

زنده باد آزادی و دموکراسی و حقوق بشر

Iran Sabz گفت...

اسماعیل عزیز درود بر تو. بسیار عالی است. امیدوارم وجود نازنینت سالم و چون همیشه قلم زیبا و پرتوانت مشعلی باشد برای بآتش کشیدن جهل و کهنه پرستی آخوندهای جنایتکار. امیدوارم که فرصت آنرا داشته باشی این شعر زیبا را با صدای خودت هم ضبط کنی تا علاقمندان بیشتری ار آن استفاده کنند.
ضمنا با استفاده از این فرصت اجازه میخواهم خدمت دوست عزیزی که نوشته اند " رژیم خونخوار و جنایتکار خمینی و آخوندها نتیجه بالفعل و منطقی دیکتاتوری شاه و ساواک بوده است ..." ضمن تایید نظر ایشان، اضافه کنم که اما نباید همه گناه و تقصیر را به گردن حکومت دیکتاتوری پهلوی انداخت. در زمان شاه از قضا تمامی کتب مذهبی و از جمله توضیح المسایل همه این دیناسور ها آزاد و به وفور در دسترس همگان بود؛ اما کی و کجا ما آنها را خواندیم و عمق تعفن تفکرات آخوندی را برای دیگران بر ملا کردیم. مشکل بی نیازی از خواندن و به خود آگاهی رسیدن هنوز هم یک بیماری درمان نایافته است.