چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۲

غزل مشدی اسماعیل وفا یغمائی



غزل مشدی
اسماعیل وفا یغمائی
دل مو داره، زدست دل مو دق مکنه
بسکه از صب تا به شب ناله و نق نق مکنه
شب که از را مرسم خسته وکوبیده، یره
مشینه با اخم و تخم، پیش مووو بق مکنه
سرسفره نونمو تو اشک خود تر مکنم
دل مو موقع شام خونمو قاتق مکنه
خنده داره ولی خون مو و این دل یکیه
پس چرا اینهمه دل کوشش فائق مکنه
وقتی بش موگم چته کشتی موره! سر مذاره
دل مو رو شونه های من  و هق هق مکنه
اشکاشو پاک مکنم  دس مکشم بر سر و روش
تا که هق هق نکنه، اما باز فق فق مکنه
مدونم ای دل صاب مرده چرا غصه دره
چونکه هی یاد رفیقای موافق مکنه
او رفیقا که همه سالای پیش کوشته شدن
یاد اونا مکنه گریه ی پق پق مکنه
یاد چارصد پونصد تا سروای سر سبزو بلند
یاد چارصد پونصدتا رفیق صادق مکنه
هرکدوم از رفیقا ،یکدونه زخمن رو دلم
همه جای دل مو زخمه و زق زق مکنه
موگومش: گذشته، رفته یره، با خوب بدش
دل مو قدیمیه باز یاد سابق مکنه
یاد اون کوچه و او خونه و اون بوم بلند
یاد اون آسمونو اون همه طارق مکنه
موگومش: نفس بکش تا نفسی مو بکشم  
دماغ خودشو مگیره همش اق اق مکنه
هرچی از غرب و جمالش مخنم روضه ولی
گوشاشه مبنده و هی یاد مشرق مکنه
یاد اودور حرم کوچه ی ته پل محله
یاد او خنده و او چشمای سارق مکنه
دل مو مونده تو دیروزه و اون روزای دور
یاد سابق رو همش تازه و لاحق مکنه
چکنم یره! «وفا»، مگه، مث قدیمیا
بگم: این کارا رو اون اوسای خالق مکنه
نشسه تو آسمون هفتمو،هر جور مخه
نظم افلاک ومغارب یا مشارق مکنه
مبره شاهیره، شیخیره میاره چه بگم
زبونم لال آدم از دست خدا دق مکنه
تا که ملاره زمنبربکشن پائین یره
همه ره اسیریک آدم سرتق مکنه
که توی مرغدونیش مرغا همه یه پا درن
تا مگی چرا مث جغجغه جقجق مکنه
عمر مو نزدیک شصته مبینوم شکر خدا
آخر کاره و،دل پیره و ،تق تق مکنه
چه فراغی دل مو وقتی پروبال موره
مرگ از هرچی که سنگینیه فارق مکنه
از جهان تا به مشد اومدم و تا به جهان
مرمو تو دلم یادت هنوز چق چق مکنه

5/5/2013 میلادی 
فارق با ق:جدا کننده

۱ نظر:

مهدی جعفری گفت...

اسماعیل عزیز خیلی زیبا بود . آدم رو یاد اشعار مللک الشعرای بهار میاندازد . بخصوص خواندن این شعر با لهجه زیبای مشهدی بدل مینشینه. پایدار باشی