عاقبت نيم شبي مست زره ميآئي
كه مرا خانه به ماه رخ خودآرائي
ايخوشآندمكه چوخورشيدسحرخالص وپاك
گره از جامة سالوس و ريا بگشائي
عشق را باز صلا در دهي و تقوا را
خاكي از حيطة ادراك به سر فرمائي
چيستي اي كه به ديروز ازل زاده شدي
ليك تا شام ابد نقش رخ فردائي
خيز و از رطل عتيق ازليت بركش
جامي و اي بت من رقص كنان بالائي
بنما ديدة ما را و به مستي در ريز
عطش عشق مرا شعله فشان مينائي
تا در اين غمكده از راز نهان دل خويش
رستخيزي كنم و واقعة كبرائي
زين سپس باد حرام ار كه به دنياي سخن
گردد اي عشق مرا بي تو سيه طغرائي
بندة كوي تو اي عشق شدم زآن سحري
كه نمودم ز لبش رقص كنان يغمائي
روزگار ار چه «وفا» نيست موافق صد شكر
كه به سر مانده ترا عطر خوش رويائي
1370
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر