چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۹۲

اما باران خواهد بارید.اسماعیل وفا یغمائی


جنایت رابا جسد  میوشانند
جسد  را با جنایت
و جنده بازان مجرب متفنن را غمی نیست
که در میان سایه های ارواح سلاخی شده
 بستر افکنند و کام گیرند.
***
در کناربستر و بوی زهم گوشت و عرق
و سایه های در هم آمیخته
در کنار جسدهای برادر و معشوق و مادر من
{که کرمهای آبی کوچک بر آنها می لولند}
طومارهای مطنطن آلوده به گه  و منی ناطقان
در خوابند
تا در نعوظ فردای تریبونها و میکرفونها،
در ستایش مرده و تابوت
 و غریووهیاهای پا اندازن بیدار شوند وگشوده شوند
و کاتبان کور فتحنامه مطلای دیگری را بیارایند
اما بدینسان که ابر است
اما بدینسان که دل آسمان و خدا گرفته است
دل من ایمان دارد 
 که باران خواهد بارید
باران خواهد بارید
باران خواهد بارید،
تا غبار تمام آینه ها را بشوید
وسورمه و سرخاب ازسیمای تمام پیر پفتالان پلشت
و تمام قد تصویر سیمای خود را خواهید دید
بی هیچ نقاب و وسمه
در قاب تابوتها و جسدها
در قاب اینهمه بیشرمی و شقاوت
وبر سیمای خوداستفراغ حواهید کرد.
**
جنایت رابا جسد  میوشانند
جسد  را با جنایت.......
اسماعیل وفا یغمائی
15 نوامبر 2013

۵ نظر:

ناشناس گفت...

هیچ
...آری شاعر باران خواهد بارید
ابرهای زاینده اگر چه سیاهند اما خواهند بارید
و آنگاه سیاهی بر رخ ظالمان باقی خواهد ماند
هوا ابری است...

ناشناس گفت...

نسرین
این یک عصیان نامه بر علیه نظام بینسشی است،که همه چیز را حتا انسانیت راهم به سخره گرفته است، آیا افراد این نظام بینشی، با چیزی تحت عنوان مسئولیت فرد در قبال توتالیتاریسم آشنا هستند، آیا خودتان در قبال آنچه که در وقوع هست مسول احساس نمی کنید،همین امروز فردا خیلی دیر است

ناشناس گفت...


درود بر شاعر شجاعِ خشمگین. وقاحت و گند و عفن شخصیت فرصت طلبان حقیر را با کوبنده ترین کلام و انزجار برانگیز ترین تصاویر آفریده شده از کلام- چنان که باید- نشان داده ای. فرصت طلبان حقیری که در عین زیرکی در خود را حاضر به خدمت نشان دادند به موقع به حکمران بلامنازع خیالی قدرت فراد!از هیچ وقاحت و یاوه گویی علیه منتقدان و فاش گویان تقصیرات و استبداد رای رهبر، و «خوشمزگی» و معلق زدن برای مریدان رهبر و امام نو پدید روی گردان نیستند، اما آنقدر ابلهند که نمی فهمند که صدهاهزار و بلکه ملیونهاعقل بیدار ایرانی در گستره یی به مراتب پهناور تر از امپراطواری به اندازه کف دست «سردار» و بانو، حرفها و خبرها و موضعگیرها را می شنوند و با واقعیت های موجود می سنجند و حقیقت را، غیر از آن چه این ابلهان می خواهند بنمایانند می بینند. شعرت جوشان و خشمت خروشان و عمرت دراز باد
زوبین آذرخش

ناشناس گفت...

و چنین گفت اسماعیل شاعر! سپاس فراوان از تقسیم کردن این احساسات اشنا!

مهین گفت...

اسماعیل جان
1: خیلی وقته دارد باران می بارد. اون چتر لعنتی را که بالای سرت گرفتی ببند.
2: چه قدر جنده باز و پا انداز و نعوظ و خلاصه مفاهیم و اصطلاحات مربوط به اسافل اعضاء به دهانت مزه کرده است. این اواخر بند تنبان شعرهایت را حساب باز کرده ای!
3: تجربه تو از معشوق های سابقت یعنی مریم و مسعود منحصر به فردو مخصوص خودته و تو روزگاری لذتش را بردی و حالا هم دلت را زده و ازش متنفری.نه لذتت به ما ربطی داشت و نه تنفرت ربطی داره
4:امروز تو پاریس چیزی که فت و فراوونه روان پزشکه. فکر کنم بد نباشه سراغ یکیشون بری. من خودم یکی دارم و ازش راضی هستم . اگه دوست داری میتونم آدرسشو بهت بدم.
5:با این تفاصیلی که تو داری پیش میری بهتره دفتر شعر و شاعری رو ببندی و یک کلاس آموزش فرهنگ امور پائین تنه باز کنی.
6> اگه جوش آوردی و خواستی جواب بدی هرچی دل تنگت خواست بگو. هیچ کس ازت دلخور نمیشه .چون همه درکت میکنن و میدنن بهت حرجی نیست