چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۲

بهانه زیستن. اسماعیل وفا یغمائی


با این بهانه کاین دل من تشنه ی گلی است
در آرزوی وصل تو ما را تحملی است
در دل نبود گر که مرا آرزوی تو
من را بگو زقصه ی بودن چه حاصلی است
گویم به دل که وصل میسر شود اگر
از بعد آن، تحمل ما را چه محملی است
عمری گذشت و منتظرم، وین حریق را
برموجهای گمشده اما نه ساحلی است
آتش بر آب میگذرد در دو چشم من
وز چشم من به چشم تو تا دورها پلی است
دور از منی و در دل من زابتدای شب
تا صبحگاه از تو به هر گوشه محفلی است
دیوانگی است قصه ی عشق و دریغ و درد
مجنون منم، و لیلی من طرفه عاقلی است
از بس  رخان او نمکین، چشمهای من
مرد از عطش،وز آتش آن لب که فلفلی است
شنگرف و تند وکافر و ترد شرابناک
یا رب! بر این لبان به شبان، کیست کو ولی است
در کار عشق سوختی و در کلاس عشق
پروانه گفت،شعله شدن، درس اولی است
روز «وفا» گل تو بداند، که خاک تو
در کارگاه کوزه گری،آبی و گلی است
1391

هیچ نظری موجود نیست: