چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۲

آواز کـولی ها. اسماعیل وفا یغمائی

  این شعر سی سال قبل سروده شده است. حاصل ساعتی توقف در جنگلی میان روستاهای ابلیج واونی در استان والدواز حوالی پاریس و درنگی کوتاه با کولیان و گوش سپردن به نوای ساز آنان راستی زمان چه زود میگذرد. چه زود.
**

باد می رقصد میان دشت
ابر می تازد فراز کوه
ماه می آید برون از ابر
آخرین
-ماه زمستانی ست
در میان جنگل خاموش
می درخشد دراجاق کولیان آتش میان دود و خاکستر
مرد کولی می زند پر شور
با امیدی گنگ
با خیالی دور
پنجه ها برساز
می نوازد گرم
می کشد آوارگی ها را زدل آواز
پنجه های زن
تا بیاراید قفس
در میانِ ترکه های سبز ونازک گرم درآمد شدن با هرنفس
تا صبح!.
باد می رقصد میان هیمه های گرم
شعله ای سر می کشد پرسوز
کودک کولی می افرازد
بازوان نازکش را برفراز شعله های سرخ
-"آ ا ا ی می سوزی مرو نزدیک!"
می زند فریاد،زن

کودک کولی ولی با گیسوان درهمش
(برشانه هایش گشته افشان چون علف های بیابانی)
بازوانش را می افروزد میان شعله های سرخ
(شعله می رقصد میان چشم هایش)
او زآتش ها می آموزد.
مرد کولی می نوازد باز
می کشد آوارگی ها را زدل آواز
همچنان، زن-
تا بیاراید قفس ازترکه های سبز ونازک تا سحرگاهان
(وز بهای آن بجوید نان)
گرم درکارست.
***
باد می رقصد میان دشت
ابر می تازد فراز کوه
ماه می لغزد میان ابر
در میان جنگل خاموش
می درخشد آتش اندر دود وخاکستر
شب گذشته از میانه-
کولیان آواز می خوانند

2\ اسفندماه\ 1362

هیچ نظری موجود نیست: