چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۲

باد می اید. اسماعیل وفا یغمائی



شب که میشد[مانده در یادم]
باد میآمد زدشت ،ازناشناس دور دست کوههای دور
از نمکزاران زیر پرتو مهتاب
[همچنان دریاچه ای از نور]
باد می آمد
پرده ها را میزد او یکسو
پرده ها در باد رقصان میشدند ومن
چشمها و پر خواب واز رخوت لبالب تن
بر فراز نخلهای خفته در مهتاب
ماه را میدیدم و آن آسمانی را
که شکم داده
زیر وزن صد هزاران اختر روشن


طفل بودم، نوجوان بودم، جوان بودم
پیر گشتم باز هم اما
باد میاید
و نمی دانند اینان
خفتگان در دود سوداها و رویاهای هذیانکار
و نمی دانند اینان باد می آید
بادهای ساکت و بیرحم و سخت و صامت تاریخ
که تمام سنگها ودره ها و کوهها را میکند جارو
و تمام پرده ها را میزند یکسو
و میاندیشم
چون بر افتد پرده های صد هزاران رنگ
پشت پرده باز ماه است و همان دریای بی پایان اخترها
یا  حکایتهای پنهان گشته در ژرفای تاریکی به دفترها
باد می آید
باد میاید
باد......
21 آوریل 2011

هیچ نظری موجود نیست: