به جان عشق! زمستي دگر نپرهيزم
اگر چه از سر مستي هزار شعلهي مست
به نام و ننگ و به ايمان و كفر انگيزم ـ
كه هيچ راه گريزي نمانده است مرا
مگر زشب به شب گيسوي تو بگريزم ـ
كه بررخان خودافشانده اي چوروح شراب
و من ستاره ز مژگان بر آن فرو ريزم
در اين دقايق مرموز كاندرين ظلمات
ز شعر و شور و سرود و ستاره لبريزم ـ
و بر لبم شكفد ماه و گل به بوي بهار
اگر چه خود دگر از برگهاي پائيزم
ميان گيسوي اوخفته ام «وفا» و مباد
كه تا پگاه قيامت زخواب برخيزم
یلداست شب
چندان حكايت شب زلف تو سر كنيم
تا اين شبانه را به هوايت سحر كنيم
يلداست شب، چه چاره مگر در طريق عشق
با ياد دوست قصه خود مستمر كنيم
خنديد مدعي كه به قيد توأيم ليك
با بال عشق هفت فلك زير پر كنيم
در خلوتيم و سر به گريبان و روز و شب
در اشك خويش در دل توفان سفر كنيم
عمري نياز آه ز دلها به لب رساند
جانم به لب رسيد! طريقت دگر كنيم
آهي بر آوريم بر اين خاك بي نياز
وين ابر غم به شعله آن پر شرر كنيم
با مدعي حكايت اخلاص سر مكن
تا كي حديث سرو سهي با تبر كنيم
در گوش من روايت دوزخ مخوان«وفا»
ما با سرشك خويش از آتش گذر كنيم
تا اين شبانه را به هوايت سحر كنيم
يلداست شب، چه چاره مگر در طريق عشق
با ياد دوست قصه خود مستمر كنيم
خنديد مدعي كه به قيد توأيم ليك
با بال عشق هفت فلك زير پر كنيم
در خلوتيم و سر به گريبان و روز و شب
در اشك خويش در دل توفان سفر كنيم
عمري نياز آه ز دلها به لب رساند
جانم به لب رسيد! طريقت دگر كنيم
آهي بر آوريم بر اين خاك بي نياز
وين ابر غم به شعله آن پر شرر كنيم
با مدعي حكايت اخلاص سر مكن
تا كي حديث سرو سهي با تبر كنيم
در گوش من روايت دوزخ مخوان«وفا»
ما با سرشك خويش از آتش گذر كنيم
۲ نظر:
آقای یغمایی عزیز
آفرین! دست شما درد نکنه. ممکنه زیر اشعارتون تاریخ سرودن آنها را هم درج کنید. برای آدم های دم بریده ای مثل حقیر جالبه.
سپاس
درویش دم بریده
درویش دم بریده گرامی
غزل نخست مال سالهای 1364 و دوم مال سالهای 1372 است
با درود
ارسال یک نظر