چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۴

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من . اسماعیل وفا یغمائی



نوشته جناب سیاوش جعفری در این لینک « كس نخارد پشت من » به من در سرودن این شعر یاری فراوان نمود
کس نخارد «پشت» من جز ناخن «انگشت» من
لیک باشد در کجا انگشت من یا پشت من
پشت من گردد اگر خم زیر بار اجنبی
من چنان انگشت اویم او شود انگشت من!
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
ما نخستین بار خم گشتیم در پیش خدا
تاکمر را راست فرمائیم پیش اشقیا
با سرانگشتان خود با لطف و مهر انبیا
پشت خودخاریده از آن کرد پیش ما صفا
بعد از بنگر چه کس خاریده جانا پشت ما
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
شاه رفت و چون امام آمد بخاراندیم سخت
پشت او را و گمان کردیم امام نیکبخت
پشت ما خارد ولی آن شیخ خون آشام سخت
ریش خود خاراند ومارا بست ناگه روی تخت
کرد تعزیر و سپس آویخت بر شاخ درخت
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
ما فقیه اعظمش گفتیم و خاریدیم فاش
پشت او را و پس از آنهم بخوبی چند جاش!!
فکر کردیم آدمست او لیک اروای باباش
رید بر این مملکت از بعد یکخروار شاش
زین سبب اعلام فرمودیم این را از براش
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
پیشتر از موقع خود بنده با تیر و تفنگ
عرض کردم که بود اکنون دگر هنگام جنگ
پس ببارانید تا باشد میسر هی فشنگ
تا رود این شیخک رذل قرمدنگ دبنگ
ما بیائیم و بخوانیم این کلام بس قشنگ
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
** 
سازمان بنده بود از فرق تا پایش علن
صدهزاران تن زافراد جوان تا پیره زن
ناگهان خرداد طی شد شخص من با بولحسن
گشته مخفی دیگران ربطی ندارندی به من 
بلکه باید جملگی خوانند این بیت فشن
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
چند روزی بنده اندر خانه ای هی درق و درق
میشنیدم نعره شلیک را از غرب و شرق
می جهید از ک...ملایان ز وحشت گر چه برق
لیک چون بین سیاست با حماقت هست فرق
سخت کوبیدند وخواندم اندر آن ایام حرق
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
چشم واقع بینی ما چون در اول کور شد
سمبه ناگه برخلاف میل من پر زور شد
کارها بس مشکل و پیچیده و ناجور شد
هرخیابانی پر از دام و کمین و تور شد
لاجرم زین بیت زیبا جان من کیفور شد
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
جمله زندانها ز پیر و از جوان سرشار شد
هر سحرگه ملتی بیدار از رگبار شد
توی میدان موقع رقص طناب دار شد
کامجو جلاد از ناموس ما بسیار شد
بازهم این شعر زیبا بر لبم تکرار شد
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
** 
رود خون جاری شد واین بنده کشتیبان شدم
 دور از جان شما لیک اندکی ترسان شدم
سخت مشغول تفال با یکی قرآن شدم
راهکار خود طلب از درگه یزدان شدم
ناگهان از این پیام ایزدی شادان شدم
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من 

**
چونکه ما از اشتباه خویشتن آگه شدیم
مدتی در آینه با خویش در قه قه شدیم
در میان قهقهه درجستجوی ره شدیم
راه را پیدا ، به ذکر به به و چه چه شدیم
با سرودی خوش زچاله ما بسوی چه شدیم
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
چون خدا تنها یکی چون شخص من را آفرید
بعد از ان فرمول آن را پاره فرمود و خورید
لاجرم مخلص که هستم آدمی خاص و فرید
در چنین جنگی نباید کشته گردم یا شهید
زین سبب خواندم من این بیت دلاویز حمید
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
پشت خود برداشته چون برق در رفتیم ما
زود زود زود رو سوی ددر رفتیم ما
لیتنی گویان مثال شیر نر رفتیم ما
تافرنگستان همی سوی سفر رفتیم ما
سوی این شعر قشنگ و ناب و تر رفتیم ما
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
اولین شخص شخیصی کودر این غوغای جنگ
همچو شیر نر فراری شد ز ایران تافرنگ
اولین شخص بریده کو فلنگ خویش بست
تندترتا خارجه با سرعتی چونان پلنگ
بنده بودم چون به گوش من زد این مفهوم زنگ
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
بعد ما تکرار در ایران بسی کشتار شد
ای بسا سرها به دست شیخنابر دار شد
مرگ بر هر خانه ای باران شد و آوار شد
درد و ماتم دور هر دل همچنان پرگار شد
این سخن مارا ولی هر روز و شب تکرار شد
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
بعد قتل همسرم آن ماده شیر قهرمان 
پشت من میگفت با من خارشم بگرفته هان
زین سبب پشت مرا خاراند بانوئی جوان
همره بابای خود آن نخبه ی شیرین بیان
کیف میکردیم ما در هر مکان و هر زمان
می نمودم موقع خاراندن پشتم بیان
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
در شکاف آآآآمریکا و اروپا خوب و خوش
رفته بود از فرط شادی از سر ما عقل و هش
ناگهان تقدیر با یابوی خود گفتا که: هش!
هر چه ما گفتیم با یابوی اوهین هین و چوش
آن خرک استاد و ناچارا سرودستیم خوش
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
چون که آن بانو و انگشتش جدا شد با طلاق
بعد ایامی غم ودرد تجرد با فراق
کرد پشت من تقاضا !!تا که از روی وفاق
خارشی درحجله گاهی وسفر سوی عراق
زین سبب خواندیم اندر حجله در توی اتاق
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
با زن یار شفیق خویش کردم ازدواج
انقلابی دیگر اما درکجا اندر دواج
بر سر هم ،ما نهادستیم چونان شاه تاج
بعد از آن گفتیم کو بهر چنین شهکار باج
 تا بفهمانیم این را بنده خواندم لاعلاج
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
** 
تا عیان سازم ندارم فردیت من هیچگاه
نیستم مانند شیخ و نیستم مانند شاه
جمله اهرمهای اصلی را ز روی اشتباه
ویژه ی خویش و عیال خویش کردم ،آه آه
پس «علی» را من نشاندم پشت میز دادگاه!
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

** 
پس سفر کردیم آنجا تا نجف از کربلا
پشت خود مالیده قدری برضریح اولیا
مدتی هم انقلابات درونی پشت ما
خوب میخارید و بهتر تر ز هر انگشت ما
لاجرم گفتم که بنویسند بر بالشت ما
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
با طلاق جمعی و انواع افعال عجیب
بی ریا وبی دروغ و اشکار و بی فریب
کردم آنجا کارهائی بی نظیر و بس غریب
دیگران راضی نبودندی ولی مخلص به طیب
گفتم این بیت است هر درد و بلائی را طبیب
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
تابکوبم جنسیت را جفتکی اندر ملاج
طی شش سال ای رفیقان من سه کررت ازدواج(کرت= دفعه)
کردم و ثابت نمودم لیک بهر دیگران
آنچه شیران را نماید ناگهان روبه مزاج
ازدواجست و بخواندم بهر درمان و علاج
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
مدتی «سلطان حسین» و مدتی «سید رئیس»
بی ریا و بی تکبر،فارغ از هر باد و فیس
پشت ما خارانده وبودم مر آنها را انیس
مجلسی گرم از اخوت بود و ما آنجا جلیس
بنده بنوشتم در آنجا روی مرغ توی دیس
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
دست عزرائیل ناگه از سر سلطان حسین
تاج شاهی را ربود و شد زمان شور و شین
کرد امریکا هجومی سخت بر نور دوعین
حضرت صدام واورا برد ناگاهان زبین
این زمان گفتم به بانو بعد صدام الحسین
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
رفت بانو تا فرنگستان و من پنهان شدم
شیر بودم رو به سوی غار شیرستان شدم
آندر آنجا گاه رویا و گهی هذیان شدم
پشت خود از بسکه خاراندم چو خارستان شدم
وین سخن را هر زمان در گوشها غران شدم
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
گرچه اندر این جهان آن رهبر کبرا منم
سیزده سال است اندر غیبت صغرا منم
در میان رهبران بی مثل و بی همتا منم
هم لنین هم همزمان در غار خود بودا منم
بر زبان خویش این  را هرزمان گویا منم
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
چون منم سقف جهان،وین عالم اندر دست ما
هرکه را انگشت باشد روی دست و روی پا
گر که پنتاگون بود یا انکه موساد و سیا
یا کسی کو پرده دارواپسین انبیا
او بود انگشت ما ومن بخوانم با دعا
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
منکران هان چشمهای کور خود را وا کنید
زین همه انگشت و پشت بنده هان پروا کنید
خائن اید ار شک و تردیدی به حرف ما کنید
هرکجا هستید تبلیغ چنین معنا کنید
وین سخن رادرگلوی خویشتن سرنا کنید
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
هر کسی باور ندارد این سخن را...نی است
اطلاعاتی!، حقوقش قد چندین گونی است
جنده بازست او اگر چه کار او مابونی است
با جناب لاجوردی یار جونی جونی است
هان بخوانید این که نی هنگام چند و چونی است
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
نه تیر ماه 1394 خورشیدی
**
بیاد آنان که مرا در اغاز نوجوانی با شعر و کلام خود در آن کویر دور دست شعر کهن وتلخی و ظرائف شعر طنز راآموختند.بیاد استاد حبیب یغمائی.استاد ابوالقاسم طغری یغمائی.نوبخت نقوی.ناصر غلامرضائی.همایون یغمائی و شماری دیگر یادشان زنده و جانشان با زیبائیهای هستی دمساز و با افقهای باز و هوای پاک دشت کویر همسایه باد.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

مرضیه
آقای یغمایی
دستان درد نکند، براستی که دامنه نفوذ این شعر طنز گونه بسیار بالاست، همه مختصات یک تحلیل سیاسی و تاریخی را همزمان با خود دارد. به خصوص با این خانواده فکری بایداز همین زبان استفاده کرد این نحوه بیان بیشتر برای این فرقه قابل فهم است. به امید روزی که شرایطی فراهم باشد که تا این فرد در مقابل مردم به خیانتهای خودش پاسخگو باشد.
مرضیه

م-ت اخلاقی گفت...

با درود به همه آنهائی که در پی روشنائی، گوشهای خود را وسپس پنجره کله خویش را رو به تازگی باز می کنند.

بنظر اینجانب ،آقای جعفری با همه تعاریفی که از سازمان مسعود رجوی می کند،یک نکته اساسی را نمی بیند وبه کلّه مبارکش رسوخ نمی کند،آن نکته اینست :

مرحله تاریخی اندیشه رجوی(اسلام سیاسی) با هر فداکاری وهر تعریف وتمجیدی با ظهور عینی دیوی به اسم خمینی وسیستم ارتجاعیش تحت عنوان نامفوم"جمهوری اسلامی" به پایان رسیده است،در یک کلام با همه رنک ولعابی که به این اندیشه ارتجاعی می زند،بوی گندش مشام را می آزارد.

اگر بعد از حاکمیت خمینی در ایران وتجربه تاریخی آن در دنیای اسلام، به دنبال حرکتهائی در ترکیه،مصر(بردن مبارک)،تونس،وبطورکلّی در کشورهای مسلمان وبویژه عرب ،سیستمی حتّی شبه اسلامی پا گرفته بود ،حتما اسلام آقای رجوی،در ایران با آن سابقه تاریخی وتمدن واین تجربه"جمهوری اسلامی"،پا خواهد گرفت .



خدا به مسعود رجوی طول عمر عطا کند.