ببار و بتاب وبرقص و پروازکن
با باران و خورشید و مردمان و پرندگان مارتینیک
بخوان وبسوزو بروی و برآ
با رعدها و برقها و خاک و سپیده دمان مارتینیک
که با تو ومردم تو
از میان موج و اقیانوس بر فراز جهان قد کشیدند
و سرود رسای خویش را سردادند
در مرگ تو و چون تو
که بامی جز بام جهان
و انسان فروکوفته را برسمیت نشناخت
درمرگ تو وچون تو
که تمام بامها وسقف ها را فرو میریخت
تا آزادی و خرد بام همگان باشد
بر تمام بامها
پرچمها نیمه افراشته میشوند
و گاهی!
شکمگندگان و پوکها و کلاهبرداران
آنان که گاهی ! حتی یک بیت از شعر تو را
نه خوانده اند و نه فهمیده اند
آنان که شعرتو را کشته اند
آنان که مردم ترا که مردم تمام جهانند
سپیدهای سیاه و سیاهان سپیدرا کشته اند
آنان که ازادی را کشته اند
در برابر تابوت تو کلاه و دستار از سر برمیدارند
دور از آنان اما
تو همچنان میباری و میتابی و پرواز می کنی
و می خوانی ومیسوزی ومیروئی وبرمیائی
با مردم خود که مردم تمام جهانند
و صدای نیرومند توست
از میان موج و اقیانوس
و قد کشیده بر فراز جهان
در برابر تابوت تو کلاه و دستار از سر برمیدارند
دور از آنان اما
تو همچنان میباری و میتابی و پرواز می کنی
و می خوانی ومیسوزی ومیروئی وبرمیائی
با مردم خود که مردم تمام جهانند
و صدای نیرومند توست
از میان موج و اقیانوس
و قد کشیده بر فراز جهان
فراتر از کلاهها و دستارها
بیست آوریل دو هزار و هشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر