چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

سه‌شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۹

پیش از تیر باران. اسماعیل وفا

پيش از تيرباران
اسماعيل

مردگان
در دور دستان
تا بيارايند ديوارى
گرم در كارند،
و به روى هم مي انبارند[ در ژرفاى تاريكى]
تكه
تكه
صخره هاى تيره ي شب را.
پشت آن ديوار[ وقتى صبح مى آيد]
قلب ما با ضربه ى تاريك مرگى ناگهانى
ناگهان
تاجاودان
خاموش خواهد شد!
پشت آن ديوار،
خون ما بر خاك خواهد ريخت
و دريغا!
ساعتى باقى ست تا آن لحظه، اما
نيست با ما هيچ چيزى!
نه گلى!
نه سيب سرخى!
نه يكى قطره ى زلال وسرد باران
كه در آن چونان گذشته ها
با مشامى يا نگاهى يا زبانى مشترك،
با هم درآميزيم.
در شب تاريك تا ديوار ظلمت
[تا بدانجا كه دريچه هاى تاريك فراموشى
باز مى گردند]
چند گامى بيش باقى نيست
هيچ چيزى نيست باما
آه
اما
دستها و گامها و نغمه هامان
با همه عريانى پيشّ از خموشى همچنان با ماست،
تو براى من بخوان آواز
من هماواز توبر اين خاكهاى مهربان و خوب
كه برآن با شادمانى هاى سودائى
عشق ورزيديم و نوشيديم و جنگيديم
بى هراس از مرگ
پاى خواهم كوفت در رقصى نشاط آور،
كس نداند گر
زندگى مى خواندآخر
از فروغ واپسينِ چشمهاى ما،
ما براى زندگى [نى مرگ] مى ميريم
نام پاك زندگى را بى زبونى پاس بايد داشت
نام خاك و نام برگ و نام باران را،
گر چه در كارند اين چشمان مات و منجمد
وين دستهاى استخوانى
و به روى هم مى انبارند در ژرفاى تاريكى
صخره هاى تيره ى شب را.
فرصتى باقى نمانده
فرصتى باقى نمانده
تو بخوان اى يار با عشقى جنون آسا
كه فردا
باز هم بى ما
جام زرين شراب آفتاب آسمانى
برمى آيد
مست مى سازد جهان را
و درآواهاى سوزان محو مى سازد
آنچنان كه مردگان
ديوارها و سايه هاى مردگان را...ٍ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از مجموعه شعرٍٍٍٍچهارفصل در طبيعت سوم، دفتر سومٍٍ

هیچ نظری موجود نیست: