چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۹۱

از دوزخم مهراسان اسماعیل وفا یغمائی


از دوزخم مهراسان
که جهان سراسر خدا ودر خدا دوزخ خموش،
در تو میسوزیم  ای دوزخ!
و در تو سوخته ایم
به روزها و هفته ها و ماهها و سالها
از شبابهای سبز تا شیب غریب غربت بی انتها
که جنازه زندگی خود را گام به گام تشییع میکنیم
در راههای مدور
و مقصدهای مبهم
تا کی مراسم تدفین ما دررسد.... 
 ***
دو زخ ما تو بودی و دوزخ ما توئی ای دوزخ
با دیوارهای سرد وصامت وقلب سنگ شده ات
 وباروهای سیاه و خونین سربه فلک کشیده خطاهایت
و ما آن هیمه های خاکستر شده
تا گرمای منجمد هایل تو برقراربماند
و کرشمه ی کاذب گونه های گل انداخته ات
 در محفل  اغیار پایدار.
***
از دوزخ آدمی سوزمان هراسی نبود
و به جستجوی بهشت دوزخی را تجربه کردیم
که در آن عشق رادر آتش نفرت 
که در آن راستی رادر آتش دروغ
که در آن زیبائی را در آتش زشتی
که در آن زندگی را در آتش مرگ
که در آن ایمان و اعتماد و انسانیت را
در آتش بی ایمانی وخیانت وتوحش بزک شده سوزاندی
و هنوز می سوزانی
و در آن ما سوختیم
و هنوز می سوزیم
 ***
آینه ای بردار و خویش را بنگر
که چگونه شعله میکشی............
سوم نوامبر 2012

هیچ نظری موجود نیست: