چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۱

توضیح یک نکته . اسماعیل وفا یغمایی



توضیح
سایت ایران دیدبان دست به انتشار تسلیتی که من و دو نفر از دوستان مبارز در رابطه با درگذشت  بانوی ارجمند  ناهید تقوائی نوشته ایم زده است.مقداری عجیب است ولی اصلا مهم نیست. تا بحال در رابطه با نوشته های خود من چندین بار این مسئله اتفاق افتاده است. دلیلش هم مشخص است. استفاده ازنوشته های دیگرانی که روزگاری عضو یا رفیق این سازمان یا ان گروه سیاسی بوده اند و بعد خداحافظی کرده اند و احتمالا توجیه و تغذیه نیروهای رمق از دست داده ای که در شرایطی که بحران ها و گرفتاریهای حکومت جبار حاکم چشمشان را گرد نموده است و خرخره شان را گرفته  نیازمند تغذیه از هر کنش و واکنشی هستند. این هم مهم نیست. من میتوانم توضیحات مفصلی در این زمینه ارائه کنم و نشان دهم که چه خبر است و چرا ولی نه ایران دیدبان ارزشش را دارد و نه من فرصتش را که کارهای ارزشمند تری هست که باید انجام داد. من و علی ناظر و سعید اطلس و ناهید تقوائی و مهدی تقوائی و... دریا نیستیم خورشید هم نیستیم. قطره ای هستیم از دریای ملت بزرگ ایران و اشعه ای کوچک از پرتو خورشید این میهن ولی می توانیم با اتکا به ملت و میهن خود از مولانا کسب اجازه نمائیم و با عرض معذرت از سگ که حیوان خوبی است زمزمه کنیم.
کی شود دریا ز پوزسگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس
بقیه اش را به شعری وامی گذارم که چندین سال قبل در رابطه با یکی از همین نظر لطفهای ایران دیدبان سروده ام و فکر میکنم کفایت میکند
اسماعیل وفا یغمائی
دوازده نوامبر 2012
انگار در این سرزمین
اسماعیل وفا یغمائی

انکار نمی کنم و خاموش نمیشوم:ا
دهان چون به گلایه باز کنی
غریو گله ی گرگان و خرناسه و خره ی خوکان غوغا میکند
به ستایش تو!ا
به ستایش« رفیق !!شاعر ایرانی!!»ا
تا خاموش شوی و خاموش بمانی
یا سکوت کنی و ساکن بمانی
وگلایه ات را در گلو گره بزنی
یا فریادی رساتر بر آوری
اما به قاعده وروال آنان! و به معیار بارگاه فقیه
وهماهنگ با ضرباهنگ کشش و سا یش ساطورهای سلاخان
بر کاردها و کاردک های خونچکان
تا تیزتر شوند
تاچالاکتر بر گرده ی ملت بنشینند و بدرند
انگار در این سرزمین خورشید
خورشید که بینائی «شعر» و «شاعران ایرانی» است
خورشید که همیشه درزیر پلکهای شعر بیدارست
بر ظلمات خونزده نمی تابد ونمی نالد و نمی گرید!ا
انگار نه تابیده است و نه نگریسته
و نه نالیده است و نه گریسته
با آن همه شعاعها و شعرها و چکامه خیس از اشک
بردارها و دردها
بر زنجیرها و ضجه ها و زخمها
انگار در این سرزمین متاسفانه باید به تداوم توضیح داد!ا
انگار در این سر زمین
فقیهان از تلواره اجساد مردمان منبر و مسند نساخته اند
انگار در فنجان داغ چای شان
آخرین چشم از حدقه در آمده نمی نگردشان
انگاربوی خوش! دستان بریده شده بر میز ضیافتخانه بارگاه ولایت
در میان قاب بزرگ چینی
درمیان قطعات لیمو و شاخه های نعنا و ریحان
اشتهای پیره فقیهان میهمان را تیز نمی کند
انگار چرم نرم نعلینشان
از پوست آخرین نوزادان به ظلم و ظلمت مرده نیست
انگار عصاهای زیبایشان در مسیری سی ساله
تق تق کنان و کوبان بر سنگفرش سپید جمجمه ها
از استخوان ساق بالا بلندترین شهیدان این ملت
و رشته تسبیحشان
ازرشته های موی آخرین زنان بر دار آویخته نیست
انگار در این سیاهی سترگ سی ساله هیچ اتفاقی نیفتاده
واین همه خیانت و جنایت
افسانه بود،و افسانه است ،و افسانه خواهد بود
و انگار در این سی سال
که حکیم طوس شاهنامه را بپایان برد و من روزگار را
من ! «شاعر ایرانی» چون «فرخی سیستانی»ا
تا کاخی فراهم آورم
و کنیزکان جوان نارپستان و غلامکان زرین کمر
و اسبان و استران و الاغان سیمین لگام
به ستایش گله های خنگهای خروشان و یال افشان
در داغگاه « امیر ابوالمظفر » والی چغانیان مشغول بوده ام
ونه سرایش زخمهای فروزان و داغهای سوزان ملت ایران
که دیریست سراسر این خاک
داغگاه ملت است و داغدارآزادی و سوگوارعدالت



دو سنگ آسیاست که می چرخند
دو سنگ آسیا ست که می چرخند
دو سنگ آسیای تاریک و روشن
سیاه و سرخ و سنگین وسهمگین
دو سنگ آسیای مخالف
که نه دست آسیابان پیر روستا
که رود خون وتوفان تاریخ میچرخانندشان
دو سنگ آسیا نه برای سائیدن گندم
و آراستن نانی بر خوانی
که برای سائیدن یکدیگر
که در ریزش غبار- سنگها و سیلابه های بخار آلود خون و اشک
آن یک بناچار وبه ذات و این یک به اراده
آن یک بر مسند ظلم بیداد و این یک منادیگر مظلوم مدعی داد
غرش کنان می چرخند و می سایند و سائیده می شوند
تا کار بپایان رسد
و آن یک این را و یا این یک آن را درشکند
و سرود فاتح برخیزد
و گفته میشود و می گویند و میگوئی:
وای بر آنکه خطر سفرو گذر
از میان دو آسیا سنگی چنین را بر خود هموار کند.ا



دریغا
وفادار با مردم و میهن
کار من سفر است و نه سکون
از پس این همه سفر و سفر
چرا از سفر هراسان باشم.
که سعدی از «راه بامیان و مسیر حرامیان» گذر کرد
تا گلستان را به ارمغان آورد
و من اگر نه گلستانی شاید خارستانی را به ارمغان آورم
و از آن اگر نه تاج گلی شاید تاج خاری بر سر خویش
من اما سفر خواهم کرد
از میان دو آسیا سنگ
حاصل شاید غباری باشد از دانه گندمی سفر کرده
و یا حکایتی بیادگار بر دیوار
ازرهگذری گذر کرده

دریغا
که من خود آسیا سنگم
سنگی یک از این دو
در سفر از میانه خویش و دشمن
پیش از خاموش شدن،ا
تا چون شمعی که در آینه شعله خویش را می نگرد
خویشتن را بنگرم!
خود را و تاریکی پیرامونم را
تا بر خویش و تو
تا بر روان و نهان خویش وتو دستی بسایم
تا خویشتن را و تو را بهتربشناسم
تا خویشتن را و ترا روشنتر بشناسم.
تا بدانم که کیستم
هفتمم مارس دو هزار و هشت

برای مطالعه بیشتر

در دفاع از حرمت کلمه رفیق و دو

سایت بحران یاداشت اسماعیل وفا یغمائی ........

دریچه زرد/پیششش مالله الرحمن الرحیم/اسماعیل وفا یغمایی




هیچ نظری موجود نیست: