چه راه درازی
نه رسولی و
نه خدائی
بادخاکسترها را روفته
ومن و جهان تنهائیم و دستاغوش.
**
سر بر شانه جهان میگذارم و کهکشانها
پلک بر هم مینهم
و تپش تمام جهان را
در
خود احساس میکنم.
**
چه راه درازی
از دروغ دوزخ
و بهتان بهشت
تا جائی که جاودانگی
پرده از رخساره بر میدارد
چه راه درازی........
---------------------------------------
بسرای و بگذر
نمیدانند اما
بسرای و بگذر.
**
هیچ چاپخانه ای
در
انتظار انتشار شعرهایت نیست
اما شعرهایت
پرتو ستاره ای خواهد بود در زیباترین شب
شاخه ای گمنام که پرنده ای بر آن خواهد آسود
وقطره آبی پاکیزه در دورترین رود
**
بسرای و بگذر.....
نهم تیر ماه هزار و سیصد نود و چهار
۱ نظر:
اینک بعد از گذر از دردها و رنجها و اعتماد باز هم پرپر شده به راستی که باید گفت . بادخاکسترها را روفته . آری من وجهان تنهاییم و هم آغوش
ارسال یک نظر