چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۶

در دفاع از حرمت کلمه رفیق و دو شعر اسماعیل وفا



در دفاع از حرمت کلمه رفیق
یاداشت مرا در باره درج شعرم در «سایت ایران دیدبان» دیده اید. زبده مزدوران فعال در «ایران دیدبان» و «خادمان ناب و بی غل و غش» دستگاه جنایت و سرکوب و وقاحت ملایان حاکم بر ایران با نوشتن مطلبی و با آلودن کلمه «رفیق» مرا مورد خطاب قرار داده نواخته اند. مرا به طور شخصی پاسخی نیست. پاسخ شخصی من فارغ از داوریهای این و آن چنانکه گفته و نوشته ام مانند هر کس دیگر واقعیت زندگی وکار و روزگار قلمی و عملی من است در مبارزه با دو دیکتاتوری شاه و شیخ، تا روزگاری که دفتر زندگی بسته شود و به تمامت قابل بررسی باشد،اما در رابطه با کلمه «رفیق: وکاتالیزور قراردادن این کلمه میان من و مشتی جلاد که سراپایشان در راستای جنایتی سی ساله علیه ملت شریف ایران به خون آلوده است باید خطاب به آنان بگویم زهی وقاحت و بیشرمی! و به گمانم به قول احمد شاملو :قبح از قباحت رخت بر بسته است . من در باره علاقمندان به شما کلمه «رفیق» را بکار نمی برم اما نزدیکان شما آنانند که دو سال قبل در شعر «دو شغل شریف ما خائنان » آنان را ستودم!!. شمایان اگر وقاحت را در درگاه فقیه نیاموخته بودید میدانستید که « حرمت نان و نمک مردم» که جای خود دارد، «یاد و خاطره نزدیک به پانصد رفیق مبارز و مجاهد» ، رفقای دوران زندان و دبستان و دبیرستان و دانشگاه، و کوهها و صحراها و سفرها ، که یا در خیابانها به گلوله شما جلادان بسته شدند یا بر دارهای شما پلیدان کشیده شدند ، یا بر تخت شکنجه و شلاق شما «تعزیر گران و تقتیلگران» جانباختند جای خود دارد، ولی تنها سنگینی پیکر سرد کوچکترین برادرم که در نظرگاه و در برابر پدر و مادرم بر دار کشیده شد و در خیابانهای مشهد توسط«رفیقان» شما برخاک کشیده شد و طی این بیست و هفت سال بر شانه های من و با من است کافی است که علیرغم هر اختلاف نظری و عملی با دیگران که نه پنهان می کنم و نه باید پنهان کرد، تا پایان عمر در صف چند میلیونی خونخواهان، و سوگواران و داغداران میهن خود باقی بمانم و وقاحت بیش از حد شما در پیش چشمانتان پرده آویخته است . بیش از این را به دو شعر وا میگذارم.
اسماعیل وفا یغمایی
هفت مارس 2008
عکسها.
مجاهد خلق علی امیر کبیر یغمائی
تولد هزار و سیصد و چهل و یک .سراوان
شهادت. هفت تیرماه هزار و سیصد و شصت و یک مشهد
________________________________________________________
انگار در این سرزمین
اسماعیل وفا یغمائی

انکار نمی کنم و خاموش نمیشوم:ا
دهان چون به گلایه باز کنی
غریو گله ی گرگان و خرناسه و خره ی خوکان غوغا میکند
به ستایش تو!ا
به ستایش« رفیق !!شاعر ایرانی!!»ا
تا خاموش شوی و خاموش بمانی
یا سکوت کنی و ساکن بمانی
وگلایه ات را در گلو گره بزنی
یا فریادی رساتر بر آوری
اما به قاعده وروال آنان! و به معیار بارگاه فقیه
وهماهنگ با ضرباهنگ کشش و سا یش ساطورهای سلاخان
بر کاردها و کاردک های خونچکان
تا تیزتر شوند
تاچالاکتر بر گرده ی ملت بنشینند و بدرند
انگار در این سرزمین خورشید
خورشید که بینائی «شعر» و «شاعران ایرانی» است
خورشید که همیشه درزیر پلکهای شعر بیدارست
بر ظلمات خونزده نمی تابد ونمی نالد و نمی گرید!ا
انگار نه تابیده است و نه نگریسته
و نه نالیده است و نه گریسته
با آن همه شعاعها و شعرها و چکامه خیس از اشک
بردارها و دردها
بر زنجیرها و ضجه ها و زخمها
انگار در این سرزمین متاسفانه باید به تداوم توضیح داد!ا
انگار در این سر زمین
فقیهان از تلواره اجساد مردمان منبر و مسند نساخته اند
انگار در فنجان داغ چای شان
آخرین چشم از حدقه در آمده نمی نگردشان
انگاربوی خوش! دستان بریده شده بر میز ضیافتخانه بارگاه ولایت
در میان قاب بزرگ چینی
درمیان قطعات لیمو و شاخه های نعنا و ریحان
اشتهای پیره فقیهان میهمان را تیز نمی کند
انگار چرم نرم نعلینشان
از پوست آخرین نوزادان به ظلم و ظلمت مرده نیست
انگار عصاهای زیبایشان در مسیری سی ساله
تق تق کنان و کوبان بر سنگفرش سپید جمجمه ها
از استخوان ساق بالا بلندترین شهیدان این ملت
و رشته تسبیحشان
ازرشته های موی آخرین زنان بر دار آویخته نیست
انگار در این سیاهی سترگ سی ساله هیچ اتفاقی نیفتاده
واین همه خیانت و جنایت
افسانه
بود،و افسانه است ،و افسانه خواهد بود
و انگار در این سی سال
که حکیم طوس شاهنامه را بپایان برد و من روزگار را
من ! «شاعر ایرانی» چون «فرخی سیستانی»ا
تا کاخی فراهم آورم
و کنیزکان جوان نارپستان و غلامکان زرین کمر
و اسبان و استران و الاغان سیمین لگام
به ستایش گله های خنگهای خروشان و یال افشان
در داغگاه « امیر ابوالمظفر » والی چغانیان مشغول بوده ام
ونه سرایش زخمهای فروزان و داغهای سوزان ملت ایران
که دیریست سراسر این خاک
داغگاه ملت است و داغدارآزادی و سوگوارعدالت



دو سنگ آسیاست که می چرخند
دو سنگ آسیا ست که می چرخند
دو سنگ آسیای تاریک و روشن
سیاه و سرخ و سنگین وسهمگین
دو سنگ آسیای مخالف
که نه دست آسیابان پیر روستا
که رود خون وتوفان تاریخ میچرخانندشان
دو سنگ آسیا نه برای سائیدن گندم
و آراستن نانی بر خوانی
که برای سائیدن یکدیگر
که در ریزش غبار- سنگها و سیلابه های بخار آلود خون و اشک
آن یک بناچار وبه ذات و این یک به اراده
آن یک بر مسند ظلم بیداد و این یک منادیگر مظلوم مدعی داد
غرش کنان می چرخند و می سایند و سائیده می شوند
تا کار بپایان رسد
و آن یک این را و یا این یک آن را درشکند
و سرود فاتح برخیزد
و گفته میشود و می گویند و میگوئی:
وای بر آنکه خطر سفرو گذر
از میان دو آسیا سنگی چنین را بر خود هموار کند.ا



دریغا
وفادار با مردم و میهن
کار من سفر است و نه سکون
از پس این همه سفر و سفر
چرا از سفر هراسان باشم.
که سعدی از «راه بامیان و مسیر حرامیان» گذر کرد
تا گلستان را به ارمغان آورد
و من اگر نه گلستانی شاید خارستانی را به ارمغان آورم
و از آن اگر نه تاج گلی شاید تاج خاری بر سر خویش
من اما سفر خواهم کرد
از میان دو آسیا سنگ
حاصل شاید غباری باشد از دانه گندمی سفر کرده
و یا حکایتی بیادگار بر دیوار
ازرهگذری گذر کرده

دریغا
که من خود آسیا سنگم
سنگی یک از این دو
در سفر از میانه خویش و دشمن
پیش از خاموش شدن،ا
تا چون شمعی که در آینه شعله خویش را می نگرد
خویشتن را بنگرم!
خود را و تاریکی پیرامونم را
تا بر خویش و تو
تا بر روان و نهان خویش وتو دستی بسایم
تا خویشتن را و تو را بهتربشناسم
تا خویشتن را و ترا روشنتر بشناسم.
تا بدانم که کیستم
هفتمم مارس دو هزار و هشت

دو شغل شريف! ما خائنان
رفیقان حقیقی ایران دیدبان
اسماعیل وفا یغمایی

دو شغل داريم ما
دو شغل شريف! داريم ما خائنان.
الكاسب حبيب الله!
از صبح زود تا نيمروز
در آرايشگاه كار مى كنيم،
ريش خامنه اى را فر مى زنيم
سبيل رفسنجانى را مى تابانيم
زير ابروى احمدى نژاد را بر مى داريم
به بيضتين مصباح يزدى پولك مى چسبانيم
و زنگوله هاى خوش صدا آويزان مى كنيم
دستهاى خونين جلادان را كرم مى ماليم و مانيكور مى كنيم
مشت و مالشان مى دهيم
تا خستگى از تـنشان بدر برود
به زير بغلها
و كشاله هاى رانشان عطر وگلاب مى پاشيم
ريشهايشان را آرايش
و پشمهايشان را پيرايش مى كنيم
و اين چنين
تا خورشيد به سقف آسمان برسد
عرقريزان كار مى كنيم
و سپس كركره را پائين مى كشيم.


عصر كه مى رسد
شكارچيانيم ما
شكارچيانى با خنجرها و دندانهاى تيز شده
و بيست چنگال بر دستها و پاها
و نيشى زهر آگين در انتهاى دمبهامان
شكارچيانى كه كباب مجاهد و مبارز
و پناهنده و تبعيدى را دوست دارد
بوكشان و تازان
با دندانهاى راست شده
و چنگالهاى سيخ شده
و سوراخهاى كاملا گشاد شده دماغهايمان
تبعيدى ها را تعقيب مى كنيم
بدنهاى شلاق خورده و رنج كشيده را جستجو مى كنيم
آنهائى را كه سالها براى آزادى جنگيده اند
آنهائى را كه براى آزادى مى جنگند
آنهائى را كه از زندانها نيمه جانى بدر برده اند
آنهائى را كه در تبعيد پير شده اند
مادرهاى چندين شهيد داده را
پدرهاى غمگين از بار اندوه را
قربانيان تروريسم
قربانيان تجاوز
قربانيان تختهاى شكنجه را
تعقيب مى كنيم
افشا مى كنيم
با سرويسهاى امنيتى بيگانه
و با الدنگ ترين جناح هاى دست راستى
كه با خون مردم تجارت مى كنند
عليه شان پرونده مى سازيم
در سايت هايمان
و روزنامه هايمان
و كتابهايمان
با مصاحبه هايمان
با سخنرانى هايمان
به آنها حمله مى كنيم
تا به زمينشان بياندازيم
و گلويشان را بدريم
و خون داغشان را بنوشيم
و گوشتشان را زير زبانمان مزه مزه كنيم،
ــ وچه لذتى دارد
ليسيد ن زخمهاى هنوز بهبود نيافته قربانيان جمهورى اسلامى ــ
و اين چنين تا شب برسد مى تازيم
و چون شب مى رسد به خانه هايمان باز مى گرديم،
درخانه هايمان همه چيز خوب است
همه چيز مناسب است
همه چيز به كام ماست
همه چيز به ما امنيت و آرامش مى دهد
مگر آينه اى قد نما
مگر آينه اى لعنتى
كه اگر چه لباس پوشيده باشيم
ما را عريان نشان مى دهد
عريان تا اعماق خون و استخوانمان
عريان تا اعماق جانمان
انجا كه ارواحمان گنديده است
و كرم گذاشته است
واين آينه لعنتى
هر شب به ما مى گويد
كه چقدر پفيوزيم
و اين آينه لعنتى
حتى گاهى در خوابهايمان مى درخشد!
اين آينه را نه مى توانيم بشكنيم
و نه از ديوار برداريم
اما چندان مهم نيست
پاكتهاى پول ولى فقيه
پاكتهاى پول آخر ماه
همه چيز را حل مى كند
اگر چه خائنانيم ما
خائنانيم
با دوشغل شريف
آرايشگران وشكارچيان.
نوزده دسامبر دوهزار و پنج

۱ نظر:

TORAB AYOUBBI گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.