چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

یکشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۸

خوش می دخشد اذرخش. اسماعیل وفا یغمائی


خوش می درخشد آذرخش
اسماعیل وفا


خوش می درخشد، آذرخش
در هرای پرغوغای بی پروای رعدها
میان جان ما،میان چشمان ما
میان آرمان ما و ایمان ما
و میان آغاز ما و پایان ما
هنگام که باران بر گورهامان می بارد
و ما هنوز خاموشیم


چه بسیار چه بسیار چه بسیار
تاختیم وساختیم و افروختیم و سوختیم
و هنوز نیز می سوزیم
اگر چه در خاکستر نیمگرم خویش
و می نگریم از پش پرده های اشک
که خوش می درخشد آذرخش
و دریغا رفیقا
که ندیده ای و دیده ام
که آغازش در خون و وهم و خیال پا سفت کرده است
و پایانش در خرافه و محال
و درنیمراه آغاز و پایانش
مائیم که سوخته ایم و می سوزیم
و مائیم که مرده ایم و میمیریم
و مائیم که خاکستر شده ایم و خاکستر می شویم
و مائیم که بر گورهای خویش گریسته ایم و می گرییم
خوش می درخشد آذرخش
و بادا آذرخشی دیگر
و تندری
که ترانه ای دیگر سر کند
خوش می درخشد آذرخش
بیست آوریل دوهزار و نه

هیچ نظری موجود نیست: