چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۸

مکاشفه. بمناسبت انتخابات 88 ایران

مكاشفه
اسماعیل وفا

درميان شعرهاي شاه نعمت الله ولي شاعر و عارف مشهور شعري هست با مطلع« قدرت كردگار مي بينم» كه بنا بر اعتقاد معتقدانش، در آن با مكاشفه اي صوفيانه اوضاع آينده را پيش بيني كرده است.از جمله در حوالي به اصطلاح انقلاب! در سال 57 جار و جنجالي راه افتاده بود كه حضرت درويش بزرگوارما، سقوط سلطنت و ظهور خميني را پيش بيني كرده است.
من چندان اهل شعر طنز نيستم ،ولي از آنجا كه اجداد ما گفته اند«اندكي شادي بايد» با مشاهده اوضاع اين روزها در ايران، و پیروزی معجزه آسای احمدی نزاد، مددي از ذوق شاه نعمت الله گرفته و مكاشفه اي كرده ام كه مي خوانيد، قسمت اول این مکاشفه جدید الولاده و قسمت دوم آن قدیمی است که هر دو باهم یکدیگر را تکمیل می کنند.
اسماعيل وفا
مکاشفه
به مناسبت فتح المبین آسید محمود و آسید علی
هفت اختر به كار مي ببينم
چرخش روزگار مي بينم
قدرت كردگار و مهر رسول
لطف هشت و چهار ميبينم
آسمان را چنان زمین عجبا
من بحال دوار میبینم
شش جهت را زهر جهت نگرم
بنده تاریک و تار میبینم
شتر و گاو و خرس و خوک و گراز
کژدم و مور و مار میبینم
کرگدنهای پشمدار و عجیب
پیل ماموت وار میبینم
ببر دندان گراز و همره آن
شیخ عمامه دار میبینم
جولان عبا و ریش و قبا
هرکران هر دیار میبینم
سیدعلی را سوار بر محمود
روی ملت سوار میبینم
موسوی را کنار اهل و عیال
دیده ها اشکبار میبینم
سبزعلی را کنار کروبی
خسته و دلفکار میبینم
هاشمی را به کار ارسال
چک و ارز و دلار میبینم
توی رخساره اپوزیسیون
حالت انتظار میبینم
دول غرب را به حالاتی
مضحک و خنده دار میبینم
میخ اسلام را به لطف خدا
محکم و استوار میبینم
شق و رق و بلند و سیخ و قطور
گوئیا من منار می بینم
داخل مملکت به هر شهری
باز زندان و دار میبینم
باز تعزیز و باز هم تقتیل
باز هم سنگسار میبینم
باز هم قطع پا و دست و دو چشم
باز هم سنگسار میبینم
گشت ارشاد را به هر برزن
بی عنان و مهار میبینم
سکه ظلم را چو سکه ی زر
سخت با اعتبار میبینم
اندکی دورتر ولی عجبا
نه نهان!، آشكار مي بينم!
در ميان فلك به وقت رصد
نجم دنباله دار ميبينم !
در سماوات من ملائك را
همه در انتظار مي بينم
آخدار را گره به پيشاني
پشت دو ربين به كار ميبينم
دست او روي تكمه‌ي تاريخ
بنده بس بيقرار ميبينم
ريش او سخت در هم است و سبيل
شق شده ، تابدار مي بينم
«زهره» را با «زحل» مقارن هم
باز روي مدار مي بينم
آسمان پر زرعد و برق و زمين
پر زگرد و غبار مي بينم
يك طرف قاه قاه و از يكسو
گريه‌ي زار زار مي بينم
آتش و دود و شعله، همره آن
گل و برگ و بهار مي بينم
تانك و توپ و تفتگ و خمپاره
عود و چنگ و سه تار ميبينم
ني و تنبور و تار ميشنوم
شرر تير بار مي بينم
نغمه‌ي دف بگوشم ايد ونيز
آتش انفجار مي بينم
عجبا !توي هر خياباني
مردمي بي شمار مي بينم
اقيانوسي از صدا و سرود
صد هزاران هزار مي بينم
مرگ بر شيخ ارتجاعي را
بر زبانها شعار مي بينم
متعجب «امام راحل»را
توي «دارالبوار» مي بينم
«احمدك» را كنار بابايش
به دوچشم آبشار مي بينم
بند تنبان پاسداران را
من به حال فرار مي بينم
همچو شيران وطن پرستان را
همه ظالم شكار مي بينم
بعد از ان مايه رنج، شكر خدا
همه را پايدار ميبينم
خلق را و دلاورانش را
بهر هم بيقرار مي بينم
غرقه در ماچ و بوسهاي عجيب
غرقه در افتخار مي بينم
ليك عمامه فقيهان را
عجبا !آبدار مي بينم
زير عمامه كله هاشان را
من به حال دوار ميبينم
گله هاي فراري آخوند
توي هر كوهسار مي بينم
خلق را با كمندي اندر كف
همچو رستم به كار ميبينم
رستم ار گور خر شكار نمود
اين به صيد حمار مي بينم
آن دو چيز نهان! ملا را
مرتعش لرزه دار مي بينم
هفت جاي عيان او را نيز
زرد و زرچوبه وار مي بينم
شيخ را بعد منبر از وحشت
بر فراز منار مي‌بينم
وز فراز منار يا عجبا!
روي شاخ چنار مي بينم
سيد علي را عصا زنان،تق تق
سخت زار و نزار مي بينم
آخر كار و بار او را چون
ـپدر تاجدار مي بينم
وضع اصحاب استحاله چنان
شيخ چرخشمدار مي بينم
سكه ي شيخ را چو سكه ي شاه
سخت بي اعتبار مي بينم
شيخ مردم سوار را تقدير
عاقبت چون حمار ميبينم
توي هر كوچه كودكان را من
روي ملا سوار ميبينم
خر لنگ كمينه چي ها را
مانده توي گدار مي بينم
آن بسيجي بينوا را نيز
توي يك غار تار مي بينم
ظلم ساقط شده ست و شيخ سقط
عدل را استوار مي بينم
خلق را در سراسر ايران
صاحب اين ديار مي بينم
تركمن كرد، ترك وفارس ،بلوچ
همه را كامگار ميبينم
دست در دست ،شاد و رقص كنان
همگي را برار مي بينم
نه دري بسته نه دلي غمگين
خلق را شاد خوار ميبينم
«ماچ مفت است» ميزند چاووش
توي بازار جار، ميبينم
شاد و خوش، سير و پر، رها آزاد
خلق را نو نوار مي بينم
پسران همچو سرو سبز و رشيد
همه را شادخوار مي بينم
دختران را رخان خوب و قشنگ
گل باغ بهار مي بينم
چه بدون حجاب يا با آن
قمر ده ـ چهار مي بينم
زين همه حسن در سراسر شهر
شاعران را به كار ميبينم
هي سرودند از تفنگ و فشنگ
حال در وصف يار مي بينم
زردي زعفران ز هر رخسار
رفته ،به به انار مي بينم!!
خوانچه هائي ز سيب و آلو وموز
هر كران بي شمار مي بينم
حاج بادام و پشمك و قطاب
پرتقال و خيار مي بينم
دود عود است و كندر و اسفند
كه بر آيد ز نار مي بينم
كوري چشم شيخ ،صدها ديگ
روي آتش به بار مي بينم
همه از مرغ و جوجه پر اما
شيخ را روزه دار مي بينم
مي خورد خلق، «نوش جانش باد!»
ملي است اين شعار، مي بينم
بعد عمري كه شيخ كوفت نمو
د«قدرت كردگار مي بينم»
مرغ در قاب و شيخ را از جوع
همچنان گرگ هار مي بينم
ليك اندر دماغ ملاها
همچو اشتر مهار مي بينم
برد آن چيز ناز را لولو!
سهم او زهر مار مي بينم
نوبت مردم است و آزادي
لطف پروردگار مي بينم
الغرض سر نوشت ايران
رابا بهي سازگار مي بينم

هیچ نظری موجود نیست: