چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۹

سه عاشقانه. اسماعیل وفا

سه غزل. اسماعیل وفا
از مجموعه این شنگ شهر آشوب
زآنكه اين خاك و هوا دفتر و ديوان منست
اندكي زآن همه بسيار شما زآن منست
در همه چرخ مرا نيست يكي اختر ليك
كيست آنكو كه غني تر زمن و جان منست
چو غباري بپراكندم خود را در باد
اينك اين خاك تمامي همه از آن منست
اي بهارانه! كه چون گل شكفي در لبخند
به زمستان من اين خنده بهاران منست
آي كولي وش زيبا خبرت هست آيا
كه دو چشم تو يكي بيت زديوان منست؟ـ
و پريشاني آن زلف شبآلوده‌ي شاد
باعث جمعيت جان پريشان منست
شهر اي شهر تو لبريز شو از زيبائي
كه گل باغ تو در دم به گلستان منست
سهم شاعر به جهان چيست «وفا »غير جهان
وندر آن، آنچه نوازشگر چشمان منست

***
چو عاشقم به جهان وآنچه اندر‌او پيداست
چه غم ز مرگ كه او هم به چشم من زيباست
زخاك بر شده اين دل و ديدگان تو نيز
كه خون من زخيالش هميشه پر رؤياست ـ
وباز بذر دل و ديدگان ما اي يار
به كشتزار جهان بي گمان بدان روياست
زقامتت به قيامت يقين نمودم و عشق
چنين سرود كه عاشق هماره ناميراست‌ـ
ومن به چشم تو بردم هزار سجده به شوق
كه ديدگان تو از آفريدگان خداست
ميان معبد و معبود و عابد اي محبوب
تقارن است و تباين هميشه نا پيداست‌ ـ
و پختگان طريقت به تجربت گفتند
تباين ار كه بود بي گمان ز خامي ماست
بيا «وفا» كه جهان غير رهگذاري نيست
به گام عشق گرش طي كنيم سخت رواست

***
به هركجا كه روم كوي كوي يار من است
جهان تلالوئي از سايه‌ي نگار من است
ز دوزخم چه هراس و به جنتم چه اميد
كه هر دو دركنف يار گلعذار من است
به يار خاكي خود آنكه ياد نرگس او
هميشه خار دل و چشم اشكبار من است
شبي زعشق سرودم :كه ات چنين رخ داد
كه آتش رخ ات اي ماهرخ شرار من است
چنين سرود به چشمان يار من آن يار
هرآنچه هست زرأي جهان مدار من است
به گرد آن گل رخساره سنبل مستش
ز سنبل من و گيسوي تابدار من است
نهان به نرگس مستانه اش زريست نهان
ميان شهد و شرابي كه هم عيار من است
به زير آتش انساني لبانش نيز
نشانه ايست زخالي كه يادگار من است
ترا چو ناز نگارت نيازمند كند
بدان كه ناز و نياز ار كه هست كار من است
من عشق و عاشق و معشوقه ام، وآنچه كه هست
به اختيار تو نبٌوَد به اختيار من است
«وفا» خموش ممان پرده در بخوان غزلي

كه هست شوري اگر درميان زيار من است

هیچ نظری موجود نیست: