اینها غزلهای دل و تنهائی من است در کشاکشهای کفر و ایمان و تلاطمهای روح و جان. در حقیقت دفتر خاطرات شخصی و غزلهائی که تنها برای خود و زمزمه کردن نوشته ام شماری را میخوانید.اسماعیل وفا
عارفانه 1چون هيچكس نبود به فكر قرار ما
اي دل تو باش تا به قيامت حصار ما
بشكف به خويش و خلوت خود چون در اين خزان
بينم كه دير و دور بود نو بهار ما
ديديم عاقبت كه تهي شد ز اعتبار
بر اين حباب خاك دريغا غبار ما
وآن سرو سر بلند كه پرورده شد به خون
خونخواره گشت و گشت در اين باغ دار ما
با اين همه مباد غمت چون در اين فلك
باشد طواف مهر به دور مدار ما
درياي پر زموج اميديست بيكران
اين خاطر شكسته نوميد وار ما
با صبح و شام وقت شناسي نكرده ايم
تا بشكند ز ظلمت شب اعتبار ما
جولانگهيست دشت ازل تا ابد «وفا»
در اين ميانه عشق پيام و شعار ما
1367
عارفانه 2
نيست جز آفاق و انفس كرسي و ديهيم ما
آسمان با گنج هايش زر ما و سيم ما
عمري اندر بيم لرزيديم و از بعد وصال
ميگريزد نفس وحشت بي جگر از بيم ما
هفت دوزخ را پي خود يافتن كرديم طي
تا عيان امد كلام احسن التقويم ما
سالها در دود عصيان سوختيم و عاقبت
يار ما زد مهر لطف خويش بر تسليم ما
اي منجم زحمت بيهوده ميداري برو
مانده اسطرلابها در عجز از تنجيم ما
معرفت نو كن كه دست يار در آفاق عشق
ريخت در هم چرخش پارينه وتنظيم ما
مرگ روشن شد «وفا» رخشيد نوري جاودان
خنده مي آيد مرا از مجلس ترحيم ما
13 68
عارفانه 3
اگر غريبه نگردند مهر و مه با ما
چه غم از آنكه وزد تند باد حادثه ها
بگير ساغر و يكسر به كام تشنه بريز
چو در نهايت و فرجام ساقي است خدا
غرض از اين همه يارب رضاي خاطر توست
نكرده ايم طمع زين نمد كلاهي را
كه چون زكف برود همچو مدعي گوئيم
بدل شدست دريغا بقاي ما به فنا
زتوست آنچه زديروز و آنچه در امروز
به دست توست زمام زمانه ي فردا
به تخت و بخت دل ما توئي كه در هر حال
امير و پادشهي در نهان و در پيدا
در اين كشاكش و توفان هزار شمع خموش
شده ست و باز چراغ تو مانده ناميرا
به راه عشق حكايت نگشته ديگر گون
هنوز قصه ي ما نيست جز حديث «وفا»
1369
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر