آینه ها
بر دیوارهای اتاقهای روشن
یا در کنج راهروهای غروبزده
در میان قابهای قهوه ای کنده کاری شده
یا بر کاشی های آبی و عریان حمامها
در کنار آخرین پله زیرزمین ها
همسایه با کتابهای به خواب رفته
وکفشهای از یاد رفته غمگین
و روزنامه های نمناک
چه بسیارند آینه ها!.
چه بسیارند آینه ها
مات و درخشان!
آینه هائی که ما را به توقف وادارمی کنند
آینه هائی چون برکه ای از جادو و زمان
آینه هائی برای دیدن
آینه هائی برای اندیشیدن
آینه هائی برای دست سائیدن بر خاطره ها
برای بوئیدن وگاهی برای گریستن
آینه هائی خاموش و راز دار!
آینه هائی سخنگو و راستگو
آینه هائی که ما در آن جوانی خود را تماشا کردِیم
دندانهای سپید و گیسوان سیاه
وانقباض عضلات نیرومند بی مرگمان را
چون کلافهائی از پولاد مواج و گرم
و زردی گندمزارها را
درعریانی معشوق دور دوست
آینه هائی برای باز نگریستن نخستین زن
و نخستین مرد
برای نگریستن بهشتی بی مار
بی خدا
و بی شیطان
آینه هائی که در آنها
پدران ما دور از ما
پس از سالها سالخوردگی خود را پذیرفتند
ویرانی شانه های سرما زده خود را
و پس از آبیاری گلدانهای شمعدانی
کلاه خود را برمیخ آویختند و دراز کشیدند و مردند
آینه هائی که در آنها فرزندان ما طلوع خود را می نگرند
و ما غروب خویش را می نگریم
و کلاه خویش را از سر بر می داریم.
چه بسیارند آینه ها
آینه هائی با چشم اندازهای چشمه ها وگورستانها
آینه هائی با افقهائی از ستاره و ظلمت
آینه هائی با چمدانهائی از رازهای نهان
و قفلهای ناپیدا
آینه هائی که در آن دختران کوچک گیسوان بافته خود
و زنان جدال پوست عطر آگین خود را با زمان تماشا کرده اند
آینه هائی برای میزان کردن کراوات!
آینه هائی برای تنظیم خطوط پیشانی ابروها چشمها
آینه هائی برای رگلاژ سبیلها لب ها و لبخندها
پیش از آنکه به سالنهای شلوغ وارد شویم
و دروغ بگوئیم و بشنویم!
آینه هائی برای تنظیم شانه ها وشکمها
برای تنظیم باسن ها و پستانها
برای آنکه به شکل خواست دیگران درآئیم
و خود را پنهان کنیم!
آینه هائی که خود را در ما تماشا می کنند
آینه هائی که زمان در آنها ایستاده است
آینه هائی که زمان در آنها می گذرد
آینه هائی که نیمه شبها نورهای سبز از آنها می تراود
و پریان در اعماقشان می رقصند
آینه هائی برای ارواح و مردگان بی خطر
آینه هائی بی انتها تر از ناشناس ترین دشتها
و آینه هائی عمیق تر از ژرف ترین دریاها
آینه هائی برای اشراق و طلوع معرفتی نهان
آینه هائی با هزاران بخور دان
آینه هائی که تمام کتابخانه های جهان را در ما مشام ما می پراکنند
آینه هائی به تعداد مردگان و زندگان
آینه هائی که گذشته در آنها تلنبار شده است
اما آینده را در آن می بینیم
آینه هائی که در آن گور کنان
زمین را در کنار گهواره ما حفر می کنند
وما از پستان مادرمان شیر می خوریم
آینه هائی برای ستارگان
آینه هائی برای این که بدانیم مخلوقیم و مرکب
پس فنا شونده و گسست پذیر
آینه هائی که کفر در آنها می درخشد
چون صاعقه ای خروشان
و ایمان در آن می گذرد
چون چراغی در اعماق شب
آینه هائی شکسته از خشم
شکسته از یاس
و شکسته از سختی دیوارها.
در آنسوی تمام این آینه ها
در اعماق ما
در گمشده ی بسته ترین قفلی بی کلید
آینه ای هست
که با ما زاده می شود
با ما می درخشد و می بالد
و باما می شکند و غبار می شود
در آنجاست که هرشب
در اعماق خلوتی که جز ما را بدان راه نیست
خود را باز می یابیم
و خود را می نگریم
و خود را می شناسیم....
15می 2007
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر